نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی
نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه ی خلاف جریان

نشریه ی خلاف جریان
نشریه ی خلاف جریان

Thursday, January 24, 2008

آوازاین قبیله چه زیباست
وقتی که خشم را
هم نبضِ همسرایی عاشق ها
پرتاب می کند
از پیش روی جوخه ی آتش
تا پشت سنگر جلاد .
آواز این قبیله چه زیباست .

زیبا و زخمدار
این نعشِ کودکان " ارانی " ست در کوهپایه های شمیران
آونگ بر هزار دار .
در کوچه های شهر ری
این خیل همرهان " عمواقلی " ست
بر خاک ،
پهلو دریده ، سینه چاک .

از پشت بام باغ اتابک
تا کوچه باغهای امیرخیز
یک جاده خون
یک کاروان شهید را
همپایِ شبگریزیِ این فوجهایِ بی سردار
همراه می برد
تا آستانه ی " ستار "
" ستار "
بر کوهه ی دریده ی زین
- را نشکافته
با آن گلوی خونین چه تلخ می خواند .

آواز این قبیله چه زیباست .

آه این سپاهِ خسته
- گسسته
از سنگلاخِ داغ کدامین شکست می آید ؟
آه
- این خیلِ سوگوارِ پریشان
تا سنگرِ کدامین گریستن
تا جانپناهِ سردِ کدامین مرگ
بی ساز و برگ
می راند
بر جاده های خون ؟

آواز این قبیله چه زیباست .

در باغ شاه
این تیغ " یپرم " است
در سایه سارِ قداره هایِ قرق
و در مجال چیره ی میدانچه های خون
آویخته
بر فرق طاق نصرتِ فتحِ دوباره ی جلاد .
باد از هراسِ شب
در زیرِ چتر خونی باران
پر می کشد به کوه
تا خفیه گاه ایمن خورشید .
و از ستیغ سربی البرز
این صبح سربلند
- که می روید
آوازِ تازه ی عاشق هاست

آواز این قبیله چه زیباست .

(ایرج جنتی عطایی)

به یاد سعید حبیبی ، عابد توانچه، به یاد مهندس طبرزدی . منصور اسالو.قاسم شیرزاد. عباس خرسندی .عمادالدین باقی . آیت الله بروجردی ، مهرداد لهراسبی . بهروز جاوید تهرانی . سعید شاه قلعه ای . ارژنگ داوودی . غلام کلبی . افشین بایمانی . رضا کرمی خیر آبادی . خالد هردانی . شهرام و فرهنگ پور منصوری . رضا ملک . دکتر علی ساسانی . ابراهیم مومنی . ابولفضل جهاندار . علی درخشنده . دکتر علوی . سعید حبیبی ، مجید توکلی، احمد قصابان،احسان منصوری ، روناک صفارزاده، هانا عبدی، صباح نصری،هدایت غزالی، جواد علیخانی، علی نیکو نسبتی ، علی عزیزی ، انوشه آزادفر، ایلناز جمشیدی ، مهدی گرایلو ، نادر احسنی ، بهروز کریمی زاده ، کیوان امیری ، نسیم سلطان بیگی ، علی سالم ، محسن غمین ، روزبه صف شکن ، روزبهان امیری ، یاسر پیرحیاتی ، مهسا محبی ، سروش هاشم پور ، سعید آقام علی ، بیتا صمیمی زاده ، علی کلایی ، امیرحسین مهرزاد ،هادی سالاری ، فرشید فرهادی آهنگران ، امیر آقایی ، میلاد عمرانی ، یونس میرحسینی ، سعید آقاخانی ، میلاد معینی ، آرش پاکزاد ، بهرنگ زندی ، حامد محمدی ، حسن معارفی و...

Friday, January 18, 2008




تصور کن به انگلیسی: (Imagine). ترانهٔ مشهور آرمان‌شهری تصنیف‌شده و اجراشده توسط جان لنون است که در آلبومی به همین نام در سال ۱۹۷۱ منتشر شده است. در حالی که در طی این سالها نسخه‌های متفاوتی از این ترانه توسط اشخاص مختلف با توجه به نگرش و جهان بینی خاص خودشان ترجمه و اجرا شده‌اند، نسخهٔ اصلی با آوازی موقرانه و صدای پیانویی مسحورکنندهٔ، کیفیت موسیقایی خود را حفظ کرده است

.


Song's Name; Imagine
Lyrics by: John Lennon

Imagine there's no heaven,
تصور کن بهشتی در کار نیست
It's easy if you try,
اگر سعی کنی آسان است
No hell below us,
جهنمی در زیر ما نباشه
Above us only sky,
روی سرمان فقط آسمان
Imagine all the people
تصور کن همه مردم
living for today...
برای امروز زندگی بکنند
Imagine there's no countries,
تصور کن که مملکتی در کار نیست
It isn't hard to do,
کارسختی نیست
Nothing to kill or die for,
هیچ چیز که بکشی و یا براش بمیری نباشه
No religion too,
مذهب هم نباشه
Imagine all the people
تصور کن همه مردم
living life in peace...
در صلح زندگی کنند
Imagine no possesions,
تصور کن مالکیتی در کار نباشه
I wonder if you can,
نمیدونم میتونی این کار را بکنی
No need for greed or hunger,
احتیاجی برای طمع و یا گرسنگی وجود نداشته باشه
A brotherhood of man,
یک اجتماع برادرانه
Imagine all the people
تصور کن همه مردم
Sharing all the world...
همه دنیا را با هم شریک هستند
You may say I'm a dreamer,
ممکن است که تو فکر کنی من آدم رویائی ام
but Im not the only one,
ولی من تنها نیستم
I hope some day you'll join us,
امیدوارم تو هم به ما ملحق بشی
And the world will be as one.
و اون موقع همه دنیا یکی خواهد شد
ترجمه: آریو دادمهر
______________________

برای یک ترجمه بهتر به این مقاله مراجعه کنید

Tuesday, January 15, 2008

شاه رفت " مارکسیست ها در ابراز عقیده آزادند..."



شاه رفت


" مارکسیست ها در ابراز عقیده آزادند..."






بیست و ششم دی ماه یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت خورشیدی ، آخرین پادشاه ایران به همراه ملکه و با جعبه ای از خاک ایران با چشمانی اشکبار در حالی بر پاویون سلطنتی فرودگاه مهرآباد بسوی مقصدی نامعلوم گام می زدند که فرزندان خلقی دل در گروی فردایی داشتند به سرخی خون منتشر در کمیته مشترک ،قصر،اوین و جنگل های سرسبز شمال....




Sunday, January 13, 2008

"آه چه زود تمام شد"






چراغ بالینم روشن است ساعت 4 صبح را نشان می دهد، خسته ام اما خوابم نمی برد.
خطی وحشتناک به روی خاطره هایم در ذهنم کشیده می شود. کاش بتوانم کمی اشک بریزم.
تصویرمهربانت مقابلم جان می گیرد، لبخند می زنی و می گویی :
هیچ چیز آنقدر ها بد نیست که بخاطرش اینجور اخم کنی
می گویم:
چه زود تمام شد..
می گویی:
عادت می کنی..
می گویم:
من عادت نمی کنم مبارزه می کنم..
می خندی و سعید را صدا می زنی که رها دوتا شده بیا ببین چه تربیت کرده..

شش ماه بعد من گم و گیج یک گوشه در خانه سعید نشسته ام ، تو وارد می شوی و یک راست به سمت من می آیی و می گویی چه زود تمام شد. تو اشک می ریزی و من بهت زده به عکس رها که در آغوش سعید لبخند می زند نگاه می کنم.
حالا باز هم امشب بهت زده ام و نمی توانم اشک بریزم. تنها به عکس دسته جمعی مان در آن دفتر دنج و شلوغ
نگاه می کنم که حالا توهم مثل رها و نگین خاطره این عکس شده ای.

آه...
چه زود تمام شد.
___________
یادداشت سارا همسر مهران
برای تو
نخستین برف زمستانی می بارد
و من در ذهنم دوشادوش تو برف بازی می کنم
نخستین برف زمستانی می بارد
و من نخستین بار بی تو زیر باران زیبای رحمتش قدم می زنم
نخستین برف زمستانی می بارد
و من در خیالم تو را می بینم که گوله برفی کوچک به سویم پرتاب می کنی.

پی نوشت (۱): از این زمستان بیزارم. تو در هیچ کجای خیابانهای پربرفش دوشادوش من قدم نمی زنی.
پی نوشت (۲):این روزها روزنامه بیش از پیش خسته ام می کند. از این مکان بی تو خسته ام.





Friday, January 11, 2008

" زندگی در پیشٍ رو"





این سومین شبی ست که خوابم نمی بره. تنگی نفس دوباره اومده سراغم، مرتب هوا کم میارم. تو ذهنم بی وقفه با تو حرف می زنم. با تو حرف می زنم یا به تو فکر می کنم و هی نفس کم میارم. هرچند دقیقه یک بار صدای نوچ خودمو می شنوم. مثل پیرزن های غم دیده نوچ نوچ می کنم و سر تکون می دم.
.....
از خودم خسته شدم، خودمو اینجوری دوست ندارم. امشب رفتم جلوی آینه ایستادم و به خودم پوزخند زدم . هروقت این طور می شود خجالت می کشم از خودم. حس می کنم این طوری درست نیست باید فکر کنم.
خیلی وقته که فکر نکردم. انگار جلوی پام یکهو روشن شده. طوری که می بینم بعد از اون همه اتفاق دیگه
به هیچ چیز فکر نکردم.
.....
از وقتی که< …> نوشتن جدی رو مدام بهم یادآوری می کنه، کم کم داره یک چیزهایی
یادم میاد، ناخودآگاهم مقاومت می کنه، دارم پوست می ندازم.



Wednesday, January 9, 2008

Thursday, January 3, 2008





کنج خونه توی اتاق نشتم و از پشت پنجره خیره می شم به نمی دونم کجای این شهر یک دست سفید.
پرم از خاطرات عزیزترین هام که حالا دور دورن.خولیو که می خونه یادم می افته که چقدر دلتنگ شراره ام، یادم می افته که دیگه به اینجا هیچ دلبستگی ندارم. می خوام دور دور بشم می خوام چشامو ببندم و گوش هام رو پر کنم از صدای خنده های حالا دورت. لیوان شیرنسکافه رو که تو دستم می گیرم باورم می شه که نیستی، اینقدر نیستی که خاطراتت هم خوشحالم نمی کنه. نگاه می کنم به چمدون های بسته کنار در و زیر لب زمزمه می کنم:

چمدونم رو ببند، چمدون کهنه ای که از پدر مونده برام
چمدونم رو ببند، که فقط وسوسه خوب سفر مونده برام
...
(ایرج جنتی عطایی)

Tuesday, January 1, 2008

حتماً بخوانید!






استکهلم، کنسرت گوگوش- ورودی100 دلار- تماشگر4000 نفر!



تظاهرات برای نجات جان جوانان - مجانی- شرکت کننده 200 نفر!

اگر سایت های اینترنتی حاضر میشدند فقط کلمات فوق را نشر دهند، شاید دیگر احتیاجی به تفسیر و تعبیر نبود، چرا که خود این کلمات بیانگر خیلی از واقعیت هاست. بخصوص برای نیروهای مترقی و سازمانها و احزاب سیاسی در شکلهای گوناگونش.ولی خوب، مجبورم چند خطی به آن اضافه کنم که بصورت مقاله ای شود و حداقل برای خودم هم بد نیست واقعیت ها تکرار گردد.

پویان انصاری