برای همین یک باره قطع کردم. قطع کردم چون تو سردو دوراز من بودی. تورفته ای از من . آآآآآآآآآآآآآآآآآه
Thursday, July 31, 2008
تو رفته ای!
برای همین یک باره قطع کردم. قطع کردم چون تو سردو دوراز من بودی. تورفته ای از من . آآآآآآآآآآآآآآآآآه
Wednesday, July 30, 2008
پریسا می گوید:ما نسل بی خاصیتی هستیم . نسل اداهای روشنفکرانه و سیگارهای فیلتر سفید .
می گویم: پریسا بهمن جوجه. بدجوری خمارم
می گوید: فرستادم ، توراهه.
می گویم مانسل شعر های شاملو و « تهوع » سارتر بد جور وادادیم.
داریم می خندیم که صدایی می آید. پریسا از ترس ته سیگارش را له می کند. یکی که نمی دانم کیست به پریسا می گوید ؛ « عجب مملکتیه ها ! شال آبی داری؟ » از پریسا می پرسم : « این پسره دوست تو بود ؟ » پریسا می گوید « آره » ...
می گم : برای کسی مهم نبود بردنش . می گوید : « مگه می خوان باهاش چکار کنن ؟! » می خندد . می خندم
من فکر می کنم همین که بردنش مهم نبود ؟ چی از این بد تر ؟ هان ؟ پریسا می گوید: حق ندارند . آن ها حق ندارند هر جایی خواستند ما را ببرند و هر چه خواستند بگویند . اما این پسره قهرمان است .
می گویم : آره چگوآراست .. می گوید: نه ویکتور خاراست .
می گویم :هیچ کس امروز را یادش نمی ماند . من اما عصبانیم .
می گوید: من امروز را فراموش نمی کنم . هیچ وقت .
سیگاری می گرانیم و می گوییم یادت سبز ویکتور
Tuesday, July 29, 2008
Sunday, July 27, 2008

انتشار کتاب «هنر مسلّح» توسط انتشارات آزاد ایران
کتاب «هنر مسلّح» حاصل همکاری و هماندیشی دو نویسندهی جوان مارکسیست ایرانی است که بحثهای بدیع و تازهای را در حوزهی هنر و ادبیات مارکسیستی ایران مطرح میکند.
این کتاب با تز «هنر در جامعهی طبقاتی» آغاز میشود. و هنر در جامعهی طبقاتی را به مثابه خواست فراروی از ارزش مصرف و کارکردهای مصرفی نقد میکند. هنر موجود با چنین خواستهایی کارکردی نمایشی پیدا کرده است. این کارکردهای مصرفی و فرامصرفی باعث بوجود امدن تمایز بنیادین میان هنر عامهپسند و هنرنخبهگرا میشود. در این تز، چنین تمایزی جزء ذات شکلگیری هنر در جامعه طبقاتی محسوب میشود؛ چراکه هنر در جامعه طبقاتی اساساً چیزی نیست جز خواست فراروی از ارزش مصرف. مسلماً نویسندگان این کتاب نیز، آنچنان که خودشان متذکر میشوند، میخواهند از ارزش مصرف اثر هنری فراتر روند، اما نه با نفی ابتدایی آن، که سرنوشتی جز شکست مداوم در فراروی از ارزش مصرف ندارد، بلکه با تحقق ارزش مصرف اثر هنری و سپس فراروی از آن. در واقع از نظر نویسندگان این کتاب، فراروی از شکل کالایی اثر هنری، تنها با تحقق ارزش مصرف آن ممکن خواهد بود، نه با نفی ابتدایی آن.
در مقابل، تکثیر مکانیکی اثر هنری، آنگونه که مدّ نظر والتر بنیامین است، هرچند هالهی تقدّسی که بر فراز اثر هنری است را از بین میبرد، اما نهایتاً منجر به بازگشت هنر به شکل و فرم کالاییاش میشود. نویسندگان این کتاب برای فراروی از ارزش مصرفی اثر هنری و شکل کالایی آن، نه راه حل اول (نفی ارزش مصرف اثر هنری) و نه راه حل دوم ( تکثیر مکانیکی)، بلکه سنتزی را پیش میشکند که همانا مفهومپردازی «فعالیت» و «موقعیت» است : «هنر فعالیتی است که موقعیت را تسخیر میکند». این جملهی پایهای اهمیتی کلیدی در این کتاب دارد و مبنای تمام امکانات تازهای است که این کتاب برای هنر مارکسیستی پدید میآورد. بدین معنی که اینبار در ارزشگذاری اثر هنری پرسش این نیست که این اثر چه چیزی (محتوا) را به چه شکل (فرم) بیان میکند؛ بلکه پرسش این است که چه موقعیتی را با چه فعالیتی تسخیر و آلوده میکند؟ بنابراین در هنر مسلّح زمینهی اجتماعی صرفاً توسط «محتوا» و زمینهی زیبایی شناختی صرفا توسط «فرم» ایجاد نمیشود. بلکه صورت اجتماعی موقعیت «کمون» و صورت اجتماعی فعالیت «فراغت» معرفی میشود. با این سنتز، اثر هنری دیگر نه همچون یک کالا، بلکه همچون یک سلاح آلوده عمل خواهد کرد. بی تفاوتی اثر هنری نسبت به موقعیتی که در آن عرضه میشود، باعث میشود که (با وجود محتوای انقلابی یا سیاسیاش) توسط فرهنگ مسلّط «سلامتسازی» شود. اما یک هنر مسلح با هوشمندی نسبت به موقعیتی که در آن قرار دارد، و با خواست تسخیر و «آلوده ساختن» آن موقعیت، از چنگ فرهنگ موجود میگریزد. در حقیقت بابک سلیمی زاده و امین قضایی با پیش کشیدن مفهوم آلودگی، سرایت و التهاب را جایگزین دلالت و بازنمایی میکنند. و تکثیر ویروسی جای تکثیر مکانیکی را میگیرد. و این سرایت در شهر اتفاق میافتد. یعنی اگر موقعیت هنر موجود حوزهی خصوصی است، موقعیت هنر مسلح شهر و کمون است. و فعالیتی که در این موقعیت انجام میشود نه توسط هنرمند و ذهنیت او، که توسط فعالیت مشترک انسانها انجام میگیرد.
از خصوصیات بارز این کتاب همین همکاریست میان امین قضایی و بابک سلیمی زاده است، که اولی فیلسوف و دومی نویسنده و شاعری اجراگر است. هماندیشی ایندو، سنتزی جالب و متفاوت را برای هنر انقلابی فراهم آورده است و موجب مقبولیت آن در میان جوانان دگر اندیش و جنبش چپ دانشجویی ایران شده است. این کتاب اخیراً توسط «نشر آزاد ایران» منتشر شده که میتوانید آن را از اینجا تهیه نمائید.
Saturday, July 26, 2008
کارزار (کمپین) برای نجات خانم صغرا مولایی از کیفر مرگ
خانم ها و آقایان ارجمند،
با این نوشته میخواهم رویکرد شما را به این فراپرسش اندرکشم که در ایران کودکان و نونَهالان همانند آدم های بُرنا و گُولیده (بالغ) کیفرداه میشوند، با وجودیکه دولتِ ایران پیمان نامه هایِ جهانی برای پاسداری از هوده های آدم، کودکان و نونَهالان را دَستینیده است (امضا کرده است ).
یکی از نمونه هایِ هولناکِ زیرپاگذاشتن ِهوده هایِ آدم در این کشور که میخواهم آنرا به شما بِنمایانم، رویدادی است که برایِ خانم ِصغرا مولایی پیش آمده است. خانم صغرا مولایی در زمانیکه سیزده ساله بوده است به کیفر مرگ ایراخته (محکوم) میشود. امروز او 32 سال از زندگیِ خود را پشتِ سر دارد ولی 19 سال از آنرا پشت میله هایِ زندان سپری کرده است.
به شَوَندَ (علت) تنگدستی و برایِ دریافتِ کمکِ پولی، خانوادۀ خانم صغرا مولایی او را که تنها 9 سال داشته است در جایگاهِ پایزن (خدمتکار) به خانۀِ یک خانوادۀ توانمند برایِ انجام ِکارهایِ خانه داری میفرستد. در این زمان او بارها کُرپانی (قربانی) دستاندازی گُنی (تجاوز جنسی) از سویِ کسی که آشنایِ کارفرمایِ او بوده است میشود. در خاستگاه یک بچۀِ بی پناه و از بیم ِ ازدست دادن ِکارش و همچنین از رویِ شَرم، خانم صغرا مولایی یارایِ آنرا نداشته است که با اَپَستام (اعتماد) به کسی این پیشآمد را بازگو کند. روزی پسر ِهشت سالۀِ کارفرما گواه دستاندازی گُنی از سویِ همان آشنایِ خانوادۀِ توانمند به خانم صغرا مولایی میشود، در این زمان او 13 ساله بوده است. زمانیکه مردِ تبهکار پسر بچه را میبیند، او را ترس فرامیگیرد، ناخواسته آن مرد، پسربچه را با چنان نیرویی به سویِ دیوار پرت میکند، که او به شَونَدِ آسیب وارد آمده به سرش جان میدهد.
از آنجا که بر پایۀِ هنجارهایِ سامان ِاسلامی در این کشور، کسی که کُرپانی بد ابزارگشتگی (سواستفاده) و دستاندازیِ گُنی (تجاوز ِجنسی) قرار گرفته است، نتواند از خود پدافندی کند، خودِ کُرپانی در جایگاه بزه ور کیفر نیز داده میشود. خانم صغرا مولایی در بازجویی های نخستین از رویِ شرم و ترس از بیان ِراستینگی (حقیقت) خود داری میکند. از اینرو او ناگزیر بود که مرگ پسربچه را در بازجویی نخستین، برآیند یک درگیریِ کودکانه و ناخواسته بین خودش و پسربچۀِ کافرمایش نشان دهد. و دربارۀ آن مردی که به او دست اندازی گُنی کرده و شَوِه (باعث) و مایۀِ کشته شدن ِ و پِسَرَک گشته بود خاموش بماند.
زمانیکه خانم صغرا مولایی اندریافت که بازگویی او از آن پیشآمد ناگوار بجایِ خُستویی (اعتراف) به کشتن ِ پسربچۀِ کافرمایش ارزیابی شده است، بازگویی نخستین خودش را پس گرفت و اینبار راستینگی را بازگفت.
تنها برپایۀِ گفتۀِ کارفرمایش، که خانم صغرا مولایی به پسرش رَشک میبرده و از او میرَمیده است، دادگاه رشت تنها نخستین بازگوییِ خانم صغرا مولایی از پیشآمد را بجایِ راستینگی میپذیرد. از اینرو به خانم صغرا مولایی زمانیکه تنها 13 ساله بوده است کیفر مرگ داده میشود. با وجودیکه بازگویی دوم خانم صغرا مولایی در پیوند با کُرپانیِ دستاندازی گُنی بودن (قربانی تجاوز جنسی شدن)، از سویِ دادگاه پذیرفته نشد، ولی بر پایۀِ هنجارهایِ اسلامی جاری در کشور، کیفر شلاق بر او جاری شد. خانم صغرا مولایی تا کنون دو بار برایِ اجرایِ دستور ِ به دارآویخته شدنش به سلول مرگ فرستاده شده است؛ بار نخست زمانیکه 17 ساله بوده است و بار دوم زمانیکه 21 ساله بوده ا ست.
بر پایۀِ هنجارهایِ اسلامی اجرایِ فرمان ِقصاص تنها با پروانۀِ وابستگان ِ نزدیک به آن کسی که کشته شده است، اجراپذیر است. در هر دو بار خانوادۀِ پسرکِ کشته شده از دادن ِپروانۀِ اجرایِ فرمان ِبه دارآویختن او خودداری کردند.
به تازگی خانم نسرین ِ سُتوده دادفَر ِ (وکیل) دادگستری، خویشکاریِ پدافندی از خانم صغرا مولایی را پذیرفت و خواستار ِ آزادی او گردید. دادگاه ولی کیفر ِمرگِ خانم صغرا مولایی را پابرجا دانست، زیرا خانوادۀِ پسرک ِ کشته شده این بار بر اجرایِ کیفر مرگ پافشاری میکند. با وجودیکه همکنون پرونده کیفری خانم صغرا مولایی بوسیله دادفر ِ او بررسی میشود، هر آن شوایی (احتمال) اجرایِ فرمان کُشتنش وجود دارد.
با این نوشته میخواهم که از شما خواهش کنم که برایِ جلوگیری از اجرایِ فرمان ِقصاص ِخانم صغرا مولایی و آزادیِ او همۀِ توان ِخود را در راستایِ فشار بر حکومتِ اسلامی در تهران بکار بگیرید.
با درودهای مهرورزانه
برای دَستینیدنِ (امضا کردن) درخواست نجات خانم صغرا مولایی از زیر کیفر مرگ، مهروزانه بر پیوند پایین کلید کنید
http://www.PetitionOnline.com/
خَشایار رُخسانی
در ستایش وقاحت: پاسخی به قوچانی
برای کسی که رنج خواندن نوشته ی اخیر قوچانی را با عنوان "در ستایش سرمایه داری: نقدی بر سندروم توانگر ستیزی در ایران" (1) به خود دهد، شکی باقی نمی ماند که همه ی این بالا و پایین پریدن های نویسنده، تلاشی است مذبوحانه برای از قالب درآوردن یک توجیه ناب "فلسفی" و "منطقی" تا بتواند با خیال آسوده از مفت خوری های حضرات در جمهوری اسلامی و به طور کلّی از وضعیّت موجود دفاع کند.
البته از کسی که سر در توبره ی حکومت دارد و اصولاً موجودیتش وابسته به مناسبات موجود نظام است، غیر از گفتن این مهملات چیز دیگری نمی توان انتظار داشت.
آشفتگی در نوشته ی قوچانی موج می زند، و به همین دلیل امکان نقد تمامی جوانب نوشته ی او -و آن هم به تفضیل- در وقت کوتاهی که دارم امکان پذیر نیست، ولی در کلّ نوشته، خطّ فکری این به اصطلاح روشنفکر و "هدفی" که دنبال می کند به روشنی مشخّص است.
جناب قوچانی مثالی می آورد از فلان میلیاردر تازه به دوران رسیده که گویا 30% سهام فولاد خوزستان را هم در بازار بورس به چنگ آورده و بعد با کنایه و ریشخند می گوید اوّلین چیزی که به ذهن مردم ما متبادر می شود این است که " او فك و فاميل كدام مقام دولتي يا آقازاده كدام رجل حكومتي است؟ كه كجا رانتي خورده يا پولي شسته و باجي داده يا خواهد داد؟"
مسلّماً چنین پرسش هایی نباید هم به ذهن امثال قوچانی برسد. مدّت ها قبل نوشته ای خوانده بودم به اسم "ویروس ضدّ کمونیستی موجب زوال عقل می شود" (2) علائم مشخّصه ی ویروس آنتی کمونیسم (سوسیالیسم) که مقاله از آن ها نام می برد، در قوچانی هم به وضوح دیده می شود:
- فـقـدان منطـق دربیان افکار؛
- نا توانی در حـل مسائـل ساده ی ریاضی؛
- فراموشکاری ونسیان؛
- روان پریشی و خیالاتی شدن.
از مفهوم آن مطلب می توان در این جا هم استفاده کرد. باید از آقای قوچانی پرسید آیا بدون شناخت از ضوابط حاکم در نظام موجود و استفاده ی از آن می توان به چنین مبالغی دست پیدا کرد؟ فرض کنیم کارمندی روز 8 ساعت کار می کند؛ درآمد خالص اش (پس از کسر مالیات بر درآمد و غیره) مثلاً 500000 تومان است. بخشی از آن را (گیریم 1/5) سر برج کنار می گذارد تا هزینه های زندگی را بپوشاند (یعنی هزینه ی زندگی ثابت است) و مابقی را بلافاصله در یک حساب سپرده ی کوتاه مدّت در بانک "پارسیان" با نرخ سود علی الحساب سالیانه مثلاً 12.5% می گذارد. فرض هم می کنیم که این کارمند هرگز نیازی به برداشت از وجوه حساب سپرده ی بانکی خود پیدا نکند و در ضمن از خیر سوبسید (به شکل بن، کالابرگ و غیره) و پاداش و عیدی هم می گذریم- در این مثال، ارزش و قدرت خرید پول شخص را هم همواره ثابت در نظر می گیریم. خوب، حالا آقای قوچانی لطفاً برای ما محاسبه بفرمایند که این کارمند چند "قرن" باید "جان بکند" و پول خود را پس انداز کند تا به مبلغ 1.364.000.000.000 برسد؟!( البته اگر قوچانی است که به نفع خود و سرمایه داران اصول ابتدایی و بدیهی ریاضیات را هم تغییر می دهد)
آیا غیر از این است که این گونه پول های "بادآورده" ظرف مدّت نه چندان بلندی و آن هم در بازارهای مالی سرمایه داری و از طریق اسپکولاسیون، سفته بازی، بورس بازی - خرید و فروش سهام- و سایرکارهای غیر مولّدی هم چون خرید و فروش زمین و مسکن و اتومبیل و الی آخر به دست می آید؟ و غیر این است که در این موارد باید ضوابط حاکم و مقررات و قوانین حقوقی نوشته شده و صد البته قوانین "نانوشته" را دانست و از آن ها به نفع خود استفاده کرد؟ البته این تنها یک مثال بسیار بسیار ساده بود متناسب با میزان درک قوچانی و بحث عمیق در مورد بازارهای سرمایه ی مالی و سوپرمیلیاردهایی که هم چون قارچ سر از زمین بیرون می آورند بماند برای بعد.
قوچانی نه تنها فردی به غایت بی سواد و سطحی، بلکه بسیار هم وقیح است و در بازی کردن با کلمات و ساخت اصطلاحات جعلی و بی معنا ید طولا دارد؛ ایشان آمده اند و در قسمتی از مطلب، سرمایه داری را به زمین داران، سوداگران، تاجران و کارخانه داران تقسیم می کند. باید خدمت ایشان عرض کنم که سوداگری (مِرکانتلیسم) دوره ای از 1500 تا 1750 میلادی بود که در آن طلا و نقره منبع ثروت شمرده می شد و در نتیجه اقتصاددانان دوره ی مذکور از سیاست تراز بازرگانی مثبت دفاع می کردند. خود سوداگری شامل سوداگری فلزی در اسپانیا، صنعتی یا کلبرتیسم در فرانسه و تجاری - مالی در هلند و انگلستان می شد و سپس، سوداگری در یک دوره انتقالی به سوی لیبرالیسم کلاسیک قرار می گیرد، که از قضا جان لاک یکی از متفکّرین این زمان است.(تأکید قوچانی بر روی نظرات جان لاک هم جای تأمّل دارد!) پس از زوال مرکانتیلیسم در قرن 18، اروپا وارد عصر فیزیوکراسی (مکتب طبیعیون یا ارضیون) شد که "زمین" را منشأ ثروت می دانستند؛ سوداگری و فیزیوکراسی (که یکی از مهم ترین وجوه نظری تمایزشان در تعریف منشأ ثروت است، به گونه ای که اوّلی فلزاتی چون طلا و نقره و دوّمی زمین را منشأ ثروت می داند) دوره هایی بودند که در طول حیات 500 ساله ی سرمایه داری وجود داشته و اکنون از بین رفته اند؛ سرمایه داری امروز (در قرن بیست و یکم) به مراتب پیچیده تر از آن چیزی است که در گذشته وجود داشته و بنابراین تقسیم بندی سرمایه داری به شکل مثلاً سوداگران (و با این تعریف که اینان هنوز طلا و نقره را منشأ ثروت می دانند) و زمین داران و تاجر و غیره نشان دهنده ی اوج بی اطّلاعی قوچانی است.
در ضمن آقای قوچانی یا نمی فهمد یا عامدانه خود را به حماقت می زند که با شعارهای آتشین ضدّ سرمایه داری جمهوری اسلامی، اصل موضوع - یعنی ماهیّت حقیقی و کارکرد نظام آن چنان که هست- تغییری نمی کند. حالا امثال احمدی نژاد بیایند و تا فردا ضدّ نئولیبرالیسم و سرمایه داری صحبت کنند. این چه دخلی به واقعیّت موجود دارد؟ نظام فعلی چیزی جدای از سرمایه داری جهانی نیست (و نمی تواند باشد) و برنامه های تعدیل ساختاری (در قالب برنامه های توسعه ی اقتصادی) که از سوی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی دیکته شده، هم در دوران موسوم به سازندگی و اصلاحات پیگری شد و هم در حال حاضر در دوره ی "مهرورزی" (!) سفت و سخت دنبال می شود. (مثلاً نگاه کنید به موج خصوصی سازی ها زیر لوای اصل 44، طرح اخیر هدفمند کردن یارانه ها و یا استقلال بانک مرکزی و غیره) البته قوچانی دست کم این قدر شرافت داشته است که به این موضوع اشاره کند و در واقع اشاره ی او هم چون تفی سربالاست که به خودش باز می گردد:
"حتي 16 سال خصوصيسازي دولتهاي هاشمي رفسنجاني و سيدمحمد خاتمي نيز نتوانسته آن [اخلاق توانگرستیز مردم ایران] را تغيير دهد"
قوچانی (که دولت میرحسین موسوی را هم سوسیالیستی می دانست!) تلاش می کند تا با زیرکی تمام، به گونه ای اقتصاد دولت نهم را نه یک سرمایه داری غیر متعارف بلکه اقتصاد دولتی و یا استاتیسم، و نه طرفدار بازار آزاد و ارتباط با سرمایه داری جهانی، که ضدّ آن ها نشان دهد، تا بعد بتواند اوّلاً تمامی مشکلات را به طور کلّی ناشی از "دخالت دولت در اقتصاد" و "برنامه ریزی اقتصادی" معرّفی کند و ثانیاً افکارعمومی و فضای به اصطلاح روشنفکری منتقد نظام را به سوی این نظر هدایت کند که گویا دولت فعلی فرسنگ ها با بدیل ایده آل خود، یعنی بازار آزاد (ع)، فاصله دارد و تمام مشکلات اقتصادی ایران در همین "دولتی بودن" نهفته است و ابداً ارتباطی به تزهای (در حال اجرای) سرمایه داری و اقتصاد بازار ندارد؛ پس: انتقاد به سرمایه داری ، لیبرالیسم نو و بازار آزاد امری است ارتجاعی و در حدّ کسانی چون محمود احمدی نژاد! این تمام آن چیزی است که قوچانی زور می زند بگوید ولی گویا با خود هم تعارف دارد. تمام آن چرندیات بی پایه و اساسی هم که تاریخ شناس (!) ومفسّر خودفروخته ی ما در مورد مشروطه و تاجران- به قول خودش مترقی ترین جناح های سرمایه داری ایران- به هم می بافد و اهنّ و تلپ های آن چنانی اش، تنها برای این است که به گونه ای برتری و خدمات انکار ناپذیر "بازار" را به لحاظ "تاریخی" اثبات کند. با این که مشروطه و یا مسأله ی شکل گیری سرمایه داری در ایران بسیار مهم و مناقشه انگیز است، امّا جناب قوچانی به روال همیشه با نوشتن چند خط به راحتی از کنار آن می گذرد و تنها خواننده را در ابهام باقی می گذارد.
قوچانی می گوید:"سرمايهداري تلاش انسان است براي بهرهمند شدن از جهاني كه خداوند در اختيار او قرار داده است." و ما هم اضافه می کنیم: البته نه هر"انسانی". چگونه است که برخی در جهان به درآمدی معادل جمع تولید ناخالص ملّی چند کشور آفریقایی می رسند؟ لابد از نظر قوچانی "تلاش" فوق العاده ای داشته اند؟ و اگر واقعاً داشته اند ایشان بیایند و برای ما مثال بزنند و توضیحاتی بدهند تا آگاه شویم. قوچانی "بیل گیتس" را مثال می زند. (در مطلبی مجزّا، درمورد مایکروسافت و آقای گیتس به تفضیل خواهم نوشت؛ چرا که بحث در این مورد نیاز به توضیحاتی در مورد پدیده ی انحصار- قدرت بازاری- و شاخص های اندازه گیری انحصار- به خصوص شاخص هِرفیندال هِرشمن که از طرف کمیسیون فدرال تجارت آمریکا برای طبقه بندی بازارها مورد استفاده قرار می گیرد- و پدیده ی ادغام های افقی و عمودی شرکت ها و غیره دارد که در این نوشته ی مختصر، امکان بیان آن نیست) ولی به قوچانی یادآوری می کنم که همین چند سال پیش، در کنفرانس "داووس" که با حضور میلتن فریدمن (اقتصاددان اولترا راست و ابداع کننده ی تز موسوم به "زمین تخت") و آقای گیتس (مثال محبوب قوچانی) و چند نفر دیگر برگزار شد، نسبت به "شکاف عمیق درآمدی در جهان" هشدار داده شد! (دیگر ببینید که این آش تا چه حد شور است!) البته ریشه ی این بحران ها و شکاف های عمیق درآمدی را باید در مکانیسم سرمایه داری دید و در این میان وقف چندین میلیارد دلار از درآمد آقای گیتس به محرومین دنیا (3)، چیزی را حل نمی کند.
صحبت های قوچانی در مورد سرمایه داری خوب و بد یا خوب و بد سرمایه داری و افاضاتی که در این مورد دارد چیز جدیدی نیست؛ قوچانی می نویسد:" پول سرمايه دار به بانک می رود و بانكها طبقهای از جامعه را به كار میگيرند و با كار انداختن پول خود در صنعت و تجارت باز هم كارآفرينی ميكنند و از اين طريق دوباره پول خلق میكنند و كار ايجاد ميكنند. بدين ترتيب حتي اگر در اشكال اوّليه سرمايهداری شبههای باشد، در عمل سرمايهداری به فرايندی كمک میكند كه در آن ثروت توليد میشود و جهان ساخته میشود[بله! البته برای سرمایه دارها و به قیمت فلاکت میلیاردها انسان دیگر!] " این جملات عیناً - کلمه به کلمه- تکرار توجیهات کسانی است همانند راکفلر که از لطف خود در به وجود آوردن "کارآفرینی" ، "به گردش در آوردن پول در جامعه" و "سرمایه گذاری و تأثیر آن در رشد اقتصادی و رفاه جامعه" و سایر داستان های ساخارین گونه ای از این دست صحبت می کردند. به آقای قوچانی توصیه می کنم اگر هم ادّعایی می کند، حدّاقل برای اثبات آن به سراغ استدلالات پوسیده ی این چنینی نرود.
اوج پرت و پلاگویی قوچانی دیگر جایی است که به کشف وجه مشترکی بین تصوّف با سوسیالیسم نائل آمده است: "آيا سرمايهداري همان پولداري است؟ ... در واقع فرض ملت و دولت ايران هر دو اين است كه درويشي از توانگري برتر است به همان دليل كه عدل از ظلم بهتر است. اما آيا فقر، عدل است؟ آيا فقر، فخر است؟ آيا انساني كه كمتر بخورد و بنوشد و هرچه به دستش آيد بپوشد انسانتر است؟ پاسخ مثبت به اين سوال را در دو مكتب سوسياليسم و تصوف ميتوان جست"(!) (در ضمن توجّه کنید که قوچانی با گفتن "آیا فقر، فخر است" اشاره ای دارد به حدیث نبوی "الفَقرُ فَخري" (4) و به جای آن که خود به این قول محمّد پایبند باشد و به پرسش خود پاسخ مثبت دهد، پای سوسیالیسم را وسط می کشد و ما را متهّم می کند!)
حقیقتاً نمی توان به قوچانی ایرادی گرفت؛ درک او تا این حد است که سوسیالیسم هم چون تصوّف "تمسّک بالفقر و الإفتقار" را توصیه می کند و یا لابد می خواهد با نذر،صدقه و هِبه و وقف، مشکلات توده های محروم حل شود. جدّاً به این شخص چیزی هم می توان گفت؟ به راستی می توان از شخص قوچانی که از عمده ی نوشته هایش نفرت و کینه نسبت به سوسیالیسم تراوش می کند و کار را به جایی می کشاند که یک بار در مقاله ای از خطر "بازگشت دوباره ی چپها به دانشگاه" حرف می زند و رسماً خواهان اتحادی برای خفه کردن نطفه ی "التقاط جدید" می گردد (5)، انتظار دیگری هم داشت؟
ادّعاهای قوچانی تمام شدنی نیست. او علامه ی دهری است که در هر مورد و هر چیزی اظهار نظر می کند. می گوید:" توانگرستيزی در ايران پديدهای مدرن است." این مورد هم احتیاج به بحثی طولانی دارد و نمی شود به همین راحتی (به سبک قوچانی) حکم صادر کرد. قوچانی خود را ملزم نمی داند که برای ادّعایش دلیلی بیاورد؛ به ادبیات ایران که نگاه کنیم می بینیم که گروهی ثروت را مذمّت کرده و فقر را پذیرفته اند و گروهی بالعکس. (6) در یک جا سعدی می گوید:
قارون گرفتمت که شدی در توانگری
سگ نیز با قلاده زرّین همان سگ است
و یا نظامی می گوید:"هر که تهی کیسه تر، آسوده تر" و...
گروهی هم بر خلاف این دیدگاه فکر می کرده اند؛ هم چون اسدی که در نکوهش فقر می گوید:
کسی نیست بدبخت و کم بودتر
ز درویش نادان دل خیره سر
که نه چیز دارد نه دانش، نه رأی
نژندیست بهره ش به هردو سرای
و یا در "مرزبان نامه" گفته شده است که "... باز مرد توانگر را چون اندک هنری بود آن را بزرگ دارند، اگر اندک دَهِشی از او بینند شکر و ثنای بسیار گویند ... اگر سخنی نه بر وجه گوید، به صد تأویل و تعلیل آن را نیکو وشایسته گردانند"
امّا گویا قوچانی آن جا را نمی بیند که بسیاری هم چون مسعود سعد سلمان، باباطاهر عریان، امیر خسرو دهلوی و ... چگونه فاصله و تفاوت مردم را در بهره گیری از ثروت و دارایی و تنعّم به باد انتقاد می گیرند؛ دهلوی چه زیبا می گوید که:
یکی گوهر بَرد بی کندن کان
یکی در کارِ کان کندن، کَند جان!
و یا ناصر خسرو علوی قبادیانی :
چیست خلاف اندر آفرینش عالم
چون همه را دایه و مَشاطه تو گشتی؟
نعمت مُنعم چراست دریا دریا
محنت مفلس چراست کشتی کشتی؟
قوچانی در انتهای نوشته ی پربارش، سرمست از گفته های خود، می گوید:
"اگر پس از خواندن اين سرمقاله واكنش تازه شما به تيتر مرد 1364000000000 تومانی در شماره گذشته شهروند امروز اين باشد كه محمّد جابريان اين «همه» پول را به كجا ميخواهد ببرد؟ در كجا سرمايهگذاری كند؟ كارخانه فولاد خوزستان را به كجا برساند؟ و حتی به كدام فكر سياسی و اجتماعی كمك كند؟ آن گاه احتمالاً اين مقاله مفيد بوده است، در غير اين صورت يا شما بايد بار ديگر اين مقاله را بخوانيد يا نويسنده بايد آن را از نو بنويسد!"
نه نیازی به خواندن مجدّد مقاله ی قوچانی است و نه نیازی است که او دوباره قلم فرسایی کند؛ فقط بداند که عامه ی مردم خیلی خوب انسان های خود فروخته ای از قماش او را می شناسند و زندگی تحت سرمایه داری، آن قدر درس های تلخ به آنان داده است که دیگر بهایی به چنین مفسّرین خرده پایی ندهند. ای کاش قوچانی و قوچانی ها اندکی - وتنها اندکی- معنای "شرافت قلم" را درک می کردند.
ای درختان عقیم ریشه تان در خاک های هرزگی مَستور
یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رُست نتواند
ای گروهی برگِ چرکین تارِ چرکین پود
یادگار خشکسالی های گردآلود
هیچ بارانی شما را شُست نتواند
«م.اخوان ثالث»
1-http://shahrvandemroz.blogfa.com/post-585.aspx
2-http://www.rahman-hatefi.net/anticomonism%20virus-171-851022.htm
3-http://aftab.ir/articles/economy_marketing_business/national_economy/c2c12013...
4-http://www.edalat.org/sys/content/view/1992/1/
5-http://shahrvandemroz.blogfa.com/post-307.aspx
6-http://tabari-ehsan.blogfa.com/post-84.aspx
When I was getting off the train today you asked me if I could write a bit about myself on my weblog. Honestly, I can’t really tell who I’m. A person “Kafka” is telling about in his books, a character from a philosophical motion picture... Deep analyze and philosophical discussions or a chat over a coffee break doesn’t apply to me. I’m person who lives in my fantasy world with my own dreams no matter how small nor big. I do however believe that I’m an important pe.rson
Wednesday, July 23, 2008
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من ديدم از همان سرِ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازهی نعنای نورسيده میآيد
پس بگو قرار بود که تو بيايی و ... من نمیدانستم!
دردت به جانِ بیقرارِ پُر گريهام
پس اين همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرفِ ما بسيار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانیست …
Tuesday, July 22, 2008

بدنیا آمدنت به اندازهء کافی قشنگ هست . حالا اگر ماه مرداد هم باشد که دیگر حرف ندارد . آن هایی که توی ماه مرداد برای اولین بار دنیا را وارونه دیدند و صدای جیغ و دادشان اتاق سبز را پر کرد می فهمند من چه می گویم .
دنیای مردادی ها همیشه آبی ست . روزهایشان مانند روزهای آفتابی ، قشنگ و گرم ...
تولدت مبارک پریسای نازنین
پ.ن:امیدوارم اخبار آزادی و رهایی هدیه جشن تولدت باشد. برای تو که دلیل بغض و خنده ات همین است.
Thursday, July 17, 2008
Wednesday, July 16, 2008

پس از دستگیریهای وسیعی که دستگاههای اطلاعاتی ایران در ماههای دی و بهمن سال 86 برای از بین بردن اعتراض آزادیخواهی و برابری طلبی و محو موجودیت دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب، به مثابه مدافع اصلی آرمانهای جامعه انسانی در دانشگاهها، انجام داد ، چند نفر از فعالان ( دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب) برای فرار از آسیب تیغ تیز سرکوب، ناچار به ترک ایران شدند . اما متاسفانه بدلیل تسلط راسیسم و ضدیت با پناهندگان بر سیاست کشورهای اروپایی و ترکیه و اهمال همیشگی سازمان ملل در مورد حقوق پناهندگان سیاسی، دچار مخاطرات زیادی شدند ( سالهاست که پناهجویان سیاسی ایرانی که برای رسیدن به مکانی امن راهی جز عبور از ترکیه ندارند ، طعم تلخ سیاستهای ضد انسانی و ضد پناهندگی دولت ترکیه را می چشند ). از جمله رفیق داوود باقری از اعضای فعال دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دانشگاههای ایران که در فروردین امسال( مارس 2008 )توسط پلیس ترکیه به بهانه وهم آلود ورود غیر قانونی ، دستگیر و به زندانی در شهر ادرنه منتقل گردید . وی اکنون حدود 4 ماه است که در وضعیتی بشدت غیر انسانی ودر مکانی شلوغ، آلوده و بی بهره از حداقل امکانات بسر می برد و متاسفانه با شکست پیگیریهای انجام شده ، مایوسانه اقدام به خودکشی کرد ، اما خوشبختانه از مرگ نجات یافت و اکنون با وجود اینکه از هر مراقبت پزشکی محروم است و با وجود شرایط بحرانی جسمی ، دست به اعتصاب غذا زده است . نجات جان این فعال آزادیخواه اولویت عاجل ماست . ما دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب از هیچ اقدامی برای نجات رفیقمان فروگذار نخواهیم کرد و از همه شخصیتها ، سازمانها و گروههای مدافع حقوق انسانها ، تمامی کسانی که در طول چند ماهه اخیر و در شرایط فوق العاده بحرانی، حمایتهای خویش را از دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دریغ نکردند ، خواستاریم که به هر وسیله ای از داوود باقری حمایت کنند و خواهان آزادی وی از زندان شهر ادرنه ترکیه و پذیرش پناهندگی سیاسی وی و انتقال او به یک کشور امن شوند . واضح است که بدون حمایتهای وسیع آزادیخواهان در سراسر جهان این امر امکانپذیر نخواهد بود .
زنده باد آزادی و برابری
دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب د انشگاههای ایران
Monday, July 14, 2008

همین جوری ریخت و پاش است تمام زندگی ام و انگار نه انگار . نشسته ام و بی خیال پاهایم آویزان است و دارم می نویسم . این جا ، توی ذهنم . هزار تا داستان تازهء بی سرانجام دیگر .
و کی اهمیت می دهد اگر فردا آفتاب در نیاید و جایش هیچ نباشد جز یک خالی بی انتها ؟ همه می گویند : باید تا آخرش را رفت ...
فقط همین ...
Sunday, July 13, 2008
باد موشک تو سرزمین من خیلی چیزها رو عوض کرده بود،جنگ که به اندازه تاریخ ما قدمت داشت از ما نسل های قربانی ساخته بود که یکی پشت دیگری می اومدیم ولی هیچ کدوم پشت دیگری نبودیم، مردایی اومده بودن که دستاشونو جلوی چشماشون گرفته بودن، مردهایی که بدون آرمان و اعتقاد سرگردونو بلاتکلیف بودن و زن های خاموش که بین زمین و آسمون به دنبال جای دیگری می گشتن، جای دیگری وجود نداشت. جای دیگه تو وجود همه ماها بود که گمش کرده بودیم تو وجود اون بچه بود که همه فکر می کردن نامشروع و حروم زادس، همه فکر می کردن ازشون نسل ناقص و عقب افتاده به دنیا میاد که شاید اگه نمیومد بهتر بود. ولی دکمه دکلانشر دوربین عکاسی من می گفت که کسی میاد. نسلی که گوشش از داستان ها و نصیحت ها پره ، اون می خواد که حقیقت رو بدونه. مستند، دقیق و بدون پرده پوشی. تا اون جای دیگرو ناکجا آباد دوست داشتنی و مورد علاقش رو، همونجا که هست بسازه. ما مجبوریم که امیدوار باشیم، نسلی اومده که آرمانش رو عملی می کنه. من مطمئنم.
Saturday, July 12, 2008
تعطیلات تابستان و تشدید فشار بر فعالان دانشجویی
وکیل گروهی از دانشجویان تشدید فشار در دوره اخیر را تایید کرد و گفت به دانشجویان زندانی در اوین باید دست کم آزادی مشروط میدادهاند، اما ندادهاند، یا با وجود حکم برائت دو دانشجو در اهواز، هنوز آنان در زنداناند.
بازداشتها در آستانه تابستان
در تابستان دانشگاهها تعطیل و خوابگاهها نیز خلوت یا بسته اند. اگر احضاری صورت گیرد یا دستگیریای، واکنش از سوی جمع دانشجویان مشکل است.
ماموران امنیتی از چند هفته پیش، در آستانه فرا رسیدن تابستان، اقدام به بازداشت چند تن از فعالان دانشجویی دانشگاه فردوسی مشهد کردند. توحید دولتشناس، محمد زراعتی و فرزاد حسنزاده از آن جمله بودند. همچنین چند فعال دانشجویی دانشگاههای آزاد را با خود بردند. امیررضا اردلان، مهدی خدایی، سلمان سیما، سجاد رجبی و محمد میزبان از جمله این دانشجویان بازداشتی هستند.
در اولین روزهای تیرماه تهدیدهای تلفنی علیه چندین تن از دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب صورت گرفت، فعالان دانشجوییای که در رابطه با شرکت یا قصد شرکت در تظاهرات اعتراضی روز ۱۶ آذر سال ۱۳۸۶ دستگیر و سپس با قید وثیقه آزاد شده بودند، تهدید شدند که به اتهام ارتداد محاکمه خواهند شد. سپس گروهی از آنان را برای محاکمه در فصل تابستان به دادگاه احضار کردند. انوشه آزادفر، محمد پورعبدالله، نسیم سلطان بیگی، و بیژن صباغ از جمله این دانشجویان هستند.
نمونه احضار نسیم سلطان بیگی به دادگاه
خانم نسیم سلطان بیگی، دانشجوی علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی است. وی در روز ۱۲ آذر ماه سال ۱۳۸۶ توسط ماموران امنیتی در خیابان دستگیر شد. گفتند که جرمش قصد شرکت در تجمع دانشجویی روز ۱۶ آذر در دانشگاه تهران بوده است. وی پس از تحمل ۵۵ روز حبس و با تودیع وثیقه ۵۰ میلیون تومانی آزاد شد. نسیم سلطان بیگی در روز دوازدهم تیر ماه برگه احضاریه به دادگاه انقلاب را دریافت کرده است. در این برگه دستور داده شده که در شهریور ماه در دادگاه حاضر شود. اتهام او در نامه قید نشده است. اما در جلسه بازپرسیای که او در اردیبهشت ماه گذشته در آن شرکت داشته، چهار اتهام را علیه او عنوان کرده بودند. از آنجا که احضار به این جلسه بازپرسی تلفنی صورت گرفته بوده است، وکیل او، عبدالفتاح سلطانی، از اعضای کانون مدافعان حقوق بشر، اجازه شرکت در جلسه و دفاع از موکلش را نداشته است. در نتیجه نسیم سلطان بیگی باید به تنهایی به اتهاماتش پاسخ میگفته است. اتهاماتی که به او زدهاند عبارت است از “اقدام علیه امنیت ملی، تبلیغ علیه نظام، تبانی برای برگزاری مراسم ۱۶ آذر و ارتباط با گروههای خارج از کشور.“
نسیم سلطان بیگی یکبار دیگر نیز دستگیر و زندانی شده بود، بار پیش به خاطر حضور در تجمع روز ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ در میدان ۷ تیر برای بیان خواستهای حقوقی زنان. وی پس از تحمل یک هفته بازداشت در بند ۲۰۹ اوین و تشکیل دادگاه، محکوم به دو سال حبس تعلیقی به مدت ۵ سال شده بود. پس از آزادی از زندان کمیته انضباطی دانشگاه او را یک سال از تحصیل محروم کرد. اگر در دادگاه انقلاب در شهریور ماه حکمی علیه او صادر کنند، به معنای آن است که وی باید دو سال محکومیتی را هم که بخاطر شرکت در تظاهرات برای دفاع از حقوق زنان داشته، تحمل کند.
دادگاه تجدیدنظر عابد توانچه
همچنین دادگاه تجدیدنظری در اراک عابد توانچه، دانشجوی دانشگاه پلی تکنیک تهران، از فعالان دانشجویی آزادیخواه و برابریطلب را بدون حضور او و وکیلش و به طور غیرعلنی و بدون هیئت منصفه محکوم به هشت ماه حبس تعزیری کرد. عابد توانچه در باره حکمی که صادر شده گفت: “بسیار مشخص است که من مانند بسیاری افراد دیگر صرفا بخاطر عقایدی که داشتهام، صرفا بخاطر بیان این عقاید دارم زندانی میشوم.“
رمضان حاجی مشهدی، وکیل عابد توانچه، که وکالت بیش از ۴۰ تن از فعالان دانشجویی آزادیخواه و برابریطلب را بر عهده دارد، در این باره گفت: “آخرین وضعیت عابد توانچه بدین شکل است که متاسفانه ایشان در دادگاه تجدید نظر به هشت ماه حبس تعلیقی محکوم شد، یعنی حکم بدوی توسط دادگاه انقلاب تایید شد، بدون حضور وکیل و حضور ایشان. ما به این حکم معترض هستیم، معتقدیم برخلاف اصل ۱۶۸ قانون اساسی است، بدون حضور وکیل، بدون حضور هیئت منصفه و علنی، یعنی در دادگستری صورت نپذیرفته، من نامهای به رییس قوه قضاییه امروز (۱۸ تیر) نوشتم و از ایشان درخواست کردم که با توجه به قانون حفظ حقوق شهروندی که بر حقوق شهروندان تاکید کرده که حتما باید وکیل داشته باشند، درخواست کردم که ایشان برای حفظ شان دستگاه قضایی دستور توقف اجرای این حکم و اعاده دادرسی را بدهند. من امیدوارم که این موضوع مورد پذیرش ایشان قرار بگیرد و ایشان به اجرای احکام شهرستان اراک دستور توقف این حکم را بدهند.“
حاجی مشهدی در مورد بقیه دانشجویان برابری خواه و آزادی طلب که وی وکالتشان را بر عهده دارد گفت که از سعید مرتضوی، دادستان تهران، خواستار آن شده که پرونده موکلهایش را ببیند تا بتواند از آنان دفاع کند. وی گفت که منتظر پاسخ دادستان است.
سردرگمی و مدیریت دوگانه
محمدعلی دادخواه، وکیل گروهی دیگر از دانشجویان زندانی، تشدید فشار بر دانشجویان را در ماهها و هفتههای اخیر تایید کرد. وی گفت که دانشجویانی که در زندان اوین در تهران هستند، باید دست کم از آزادی مشروط برخوردار میشدهاند، اما نشدهاند، یا با وجود حکم برائت برای دو دانشجو در اهواز، هنوز این دانشجویان در زنداناند.
دادخواه با اشاره به چگونگی صدور حکم در مورد پرونده عابد توانچه، دانشجوی دانشکده پلی تکنیک تهران، از سردرگمیها و مدیریت دوگانه سخن گفت. دادخواه گفت: “متاسفانه باید بگوییم که روالی که اکنون در مقابله با دانشجویان اتخاذ شده، یک سردرگمی اتخاذ مواضع قانونی را نیز متبادر میکند. مثلا آقای توانچه که قبلا یک بار به دادگاه احضار شده بود و پروندهای برای او تشکیل شده بود، علیرغم آنکه پذیرش صلاحیت اضافه، یعنی صلاحیت دادگاهش که قبلا نسبت به موضوع رسیدگی کرده است، در نظام حقوقی ما پذیرفته شده، اما دادگاه دیگری در اراک مبادرت به رسیدگی به پرونده او کرده است.“
چنین مدیریت دوگانه و سردرگمیای را به گفته محمدعلی دادخواه در عرصههای دیگر نیز در رابطه با دانشجویان میتوان دید. دادخواه گفت که با وجود آنکه شورای عالی انقلاب فرهنگی مصوباتی دارد که آن را لازمالاجرا خواندهاند - اگر چه این مصوبات مورد تایید همه حقوقدانان نیست - اما به هر حال دیده میشود که در هنگام برخورد با دانشجویان دوگانه عمل میشود؛ یعنی برخی از دانشجویان را کمیته انضباطی میخواهد و سپس حکمی صادر میکند، اما برخی از آنها را با وجود آنکه مشمول همان مصوبات میشوند، فرانمیخوانند و به دادگاههای انقلاب ارجاع میدهند.
به نظر دادخواه پیش از هرچیز باید از این مدیریت دوگانه و سردرگمی مدیریت جلوگیری شود . این عضو مؤسس کانون مدافعان حقوق بشر با انتقاد به احضار و فراخواندن فعالان دانشجویی به دادگاههای انقلاب گفت: “اصولا باید حکومتها از این اعتراضات استقبال بکنند. زیرا اگر دانشجو در حیطه اعتراض و انتقاد برنیاید، نسل آینده، نسلی فسرده، سردرگم و مرده خواهد بود. دانشجویی که با عدم عدالت مواجه شود، بعید است که فردا خود مدافع عدالت باشد.“
Friday, July 11, 2008
آخرین وضعیت دانشجویان در گفتگو با حاجی مشهدی
سلام خدمت آقای حاجی مشهدی
آخرین وضعیت پرونده ی دانش جویان آزادی خواه وبرابری طلب را بفرمایید؟
در ملاقات و گفتگویی که با دادستان عمومی و انقلاب تهران آقای مرتضوی داشتم درخواست کردم با توجه به این که احضاریه هایی برای بعضی از دانش جویان جهت رسیدگی پرونده ی آن ها برای شهریور ماه ابلاغ شده است، ضرورت دارد به داگاه مربوطه تذکر داده شود که به این جانب امکان مطالعه ی پرونده ی موکلین داده شده تا پس از تدارک دفاع رسیدگی مطابق قانون صورت پذیرد.
ایشان نیز قول مساعد جهت انجام درخواست قانونی اینجانب داده اند.همچنین درخواست آزادی فرهادحاجی میرزایی و امکان ملاقات با وی را نموده ام.
امروز نیز در خواستی به رییس قوه ی قضاییه نوشته و توضیح داده ام که به علت مخالفت صریح حکم زندان عابد توانچه با قانون ضرورت دارد دستور توقف اجرای حکم و اعاده ی دادرسی داده شود.
به هر تقدیر اینجانب درصدد مراجعه به دادگاه انقلاب و مطالعه پرونده ی دانشجویان می باشم.
آخرین وضعییت فرهاد حاجی میرزایی چیست؟
متاسفانه نام برده پس از گذشت حدود6ماه هنوز در بازداشت موقت به سر می برد که مطابق قانون بایستی در همین روزها قرار بازداشت وی به قرار وثیقه یا قرار مناسب تبدیل شود.
در موردپرونده ی دانشجویانی که وقت رسیدگی برای شهریور ماه تعیین شده چه می دانید؟
2نفر از آن ها به نام بیژن صباغ و محمد پور عبدالله به من وکالت داده اند که برای مطالعه ی پرونده به دادگاه انقلاب در زمانی مناسب مراجعه خواهم کرد.
2نفر دیگربه نام های:انوشه آزادفر و نسیم سلطان بیگی نیز ظاهرا وکیل دیگری انتخاب کرده اند.اگر چه من نیز برای پذیرش وکالت آن ها اعلام آمادگی کرده ام.
فرزاد کمانگر ، معلم و فعال حقوق بشر به همراه علي حيدريان و فرهاد وکيلي از فعالان سياسي کرد که در ارديبهشت ماه سال 85 بازداشت و در اسفندماه سال 1386 و در دادگاه اوليه به اعدام محکوم گرديده بودند ، روز گذشته تائيد احکام اوليه در ديوان عالي کشور توسط اجراي احکام به آنان ابلاغ گرديد که فرزاد کمانگر به اعدام ، علي حيدريان و فرهاد وکيلي نيز هر کدام ده سال حبس و اعدام محکوم گرديدند . حکم اعدام اين افراد با دستور رئيس قوه قضائيه به مرحله اجرا در خواهد آمد.
Wednesday, July 9, 2008

فقط دشمن است که خیانت نمیکند
«خیانت» به تنهایی، واژهای ساده به نظر میرسد که در پیشزمینه ذهنی اکثر افراد، مطابق با ماجراهای عشقی یا مصیبتهای زندگی زناشویی است. کلیشه غالب داستانیاش هم همان حکایت مرد رذل و زن زجردیده است که زیاد سراغ داریم. اما واقعیت اینکه خیانت انواعی دارد که با شدت و ضعفهای گوناگون، از دیرباز در زندگی بشری تاخت و تاز داشته و خوب که نگاه کنی، میبینی لیست کردن این همه گونه خیانت، کار سادهای نیست!
بیایید با هم مرور کنیم؛ از دانه درشتها شروع کنیم، بعد بقیه هم خودشان را افشا میکنند. آخر خیانت آنقدر زشت است و آنقدر عذاب وجدان به همراه دارد که ارواح تمام خائنان دنیا حاضرند با کمال میل به کمک نویسنده بیایند و در تکمیل این مطلب نقشی داشته باشند، تا شاید کمی از درد خوره ذهنیشان کم شود...
Tuesday, July 8, 2008






