نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی
نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه ی خلاف جریان

نشریه ی خلاف جریان
نشریه ی خلاف جریان

Tuesday, December 30, 2008


زندگی یادم داده آرزوهای بزرگ نداشته باشم . رویا های کوچک خودم را دارم . کاری ندارم کسی بخندد . خوب می دانم یک روز بر خواهم گشت میان باران شیروانی های قرمز و داستانم را خواهم نوشت . بزرگترین کار زندگیم . قشنگ ترین کلماتم . گوش نواز ترین شعر هام را .
بعد که باران بند بیاید ، با یک پالتوی قرمز بلند ، همان که جا ماند خانه شراره ، می زنم بیرون . همین جوری که یک دستم نان تازه است و یک دستم کتاب های دست دوم ، گوشم به قورباغه های لای چمن های کنار جدول خیابان ، پاهام می رود توی چاله های کوچک آب و هیچ باکیم نیست . دارم آدم های تازه خلق می کنم . یک لنی شگفت انگیز دیگر .

خوب می دانم دیگر رویای هیچ پاریسی را در سر نمی پرورانم . هیچ ونیزی ... همان جا حیوانات تازه ام را می سازم . خمیر را توی دست هام ورز می دهم و فکر می کنم دلم یک جوراب ساق بلند تازه می خواهد . فکر می کنم هیچ وقت از جوراب های ساق بلند رنگی ، از شالگردن های بلند راه راه سیر نخواهم شد . حیواناتم را می چینم شان کنار پنجره ، خوب می دانم دیگر کسی انتظار من و حیواناتم را نمی کشد . دنیا دل نگران ما نیست . ما ، همه ء ما ، توی تنهایی کوچک خودمان پیر می شویم ...

__________________________

آهان . یادم رفت بگویم . این شب ها ماه نزدیک تر است به زمین . نگاهش که کنی تمام چاله چوله هاش پیداست از همین پایین . همین دیگر . نگاهش کن تا نرفته دور تر . زیاد نگاهش کن .

Saturday, December 27, 2008



پناهندگی داوود داوود باقری به رسمیت شناخته شد !



داوود باقری پناهجوی ایرانی و از دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب که در پی سرکوب نیروی های رژیم جمهوری اسلامی در پی تجمع مستقل روز دانشجو پس از دستگیری و شکنجه ، از اپریل 2008 به دلیل خروج "غیر قانونی" از ترکیه دستگیر و در زندان به سر میبرد در نتیجه مقاومت و مبارزه خود و تلاش و پیگیری دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب و دیگر سازمانهای پناهندگی و حقوق بشری ،همچنین وکیل داوود ،بلاخره کمیساریای سازمان ملل واحد ترکیه پناهندگی وی را به رسمیت شناخت .
ضمن تبریک به داوود باقری عزیز ،خانواده ،رفقا و تمامی انسان دوستان، اعلام میکنیم تا آزادی داوود و انتقالش به کشور ثالث همجنان به فعالیت خود که اکنون با توجه به گرفتن حق پناهندگی پیچیدگی آن کمتر میشود ، ادامه خواهیم داد .

Sunday, December 21, 2008

بيانيه سنديکاي کارگران شرکت واحد اتوبوسراني تهران وحومه در حمايت از فرزاد کمانگر

به نام آزادی

تشکلات مدافع حقوق بشر همچنان از قطعي بودن حکم اعدام فرزاد کمانگر و خطري که جان اين معلم و فعال صنفي را تهديد ميکنند گزارش مي دهند.
نظر به گزارشات فوق وگفته هاي وکيل آقاي کمانگر مبني بر فقدان اسناد و ادله در پرونده اي که آقاي کمانگر به اعدام محکوم گرديد ، سنديکاي کارگران شرکت واحد اتوبوس راني تهران و حومه ضمن محکوم نمودن اين محکوميت غير حقوقي ، خواست خود را مبني بر آزادي آقاي فرزاد کمانگر يا رسيدگي علني و منصفانه بر پايه قوانين و مقاوله نامه هاي مربوطه اعلام مي نمايد.
همچنين ما از اخبار دريافتي که وضعيت جسمي آقاي کمانگر را وخيم توصيف مي نمايد نگران گشته ايم .سنديکاي کارگران شرکت واحد اتوبوس راني تهران وحومه از همه مقامات و مسئولين مي خواهد تا باتوجه به اصول منشورهاي جهاني و مقاوله نامه ها ومعاهدات بين المللي که به امضاي نمايندگان ايران نيز رسيده است، رفتار نمايند و خود را ملزم به اجراي بدون قيد وشرط همه ي مفاد آن بداند.


سنديکاي کارگران شرکت واحد
اتوبوسراني تهران وحومه

Thursday, December 11, 2008


زن میدان انتظار



زن خیلی وقت بود که زیر باران مانده بود. در کنار یک مجسمه، در یک میدان اصلی. و کسی نبود که برای او چتری باز کند. چرا که همه اورا می شناختند. می دانستند که اگر بنا بود کسی برای منتظر بودن خلق بشود، این اوبوده. و چقدر خوب که جور بقیه آدم ها را می کشد. او منتظر مردی بود که از آسمان نمی آمد. مردی بود که بنا بود بیابد دنبالش و با هم از راه آسمان بروند. این را بعداً فهمیده بودم؛ وقتی که برایش تعریف کرده بودم که یکبار پرواز کرده ام. اما سقوطم منجر به مرگ نشده است. پریده بودم تا بمیرم. و لابد بودند افرادی دیگری که چیزی برای تعریف کردن داشته اند و در کنار او ایستاده اند یا نشسته اند و حرف زده اند، تا سرانجام او به آنها بگوید که بالاخره با مردی از طریق آسمان، فرار خواهد کرد.

روی صندلی ایستگاه اتوبوس در همان حوالی میدان می نشست. او از اجزای اصلی خیابان و میدان ثابت تر بود. چمن ها را می زدند ، نرده ها و صندلی ها را رنگ می زدند، عوض می کردند و گاهی مجسمه را چراغانی می کردند یا یک پرده سیاه به گردنش آویزان می کردند، اما صبور، پر متانت و استوار با همان پالتوی قرمز رنگ می نشست و می ایستاد و هیچ نمی گفت.

مثل یک معجزه شده بود، موجود زنده ای که گویا در طول 24 ساعت از شبانه روز هیچ تحرک فیزیکی ندارد. نه آبی، نه غذایی ، نه دستشویی و نه هیچ چیز دیگر.می گفتند شوهر داشته است. اما عاشق شوهرش نبوده است. یک روز عاشق یک نفر می شود اصلاً معلوم نیست که بین آن ها چه می گذرد، اما هرچه بوده، مزه اش زیر دندانش مانده بود که جوان او را می کارد و می رود. به او می گوید که برو وسایلت را جمع کن و بیا تا با هم پرواز کنیم و از این کشور لعنتی برویم. و زن همین کار را می کند. و حالا سرنوشتش این شده است. شاید سال هاست که خودش یک مجسمه شده است.
آن اوایل یکی دوبار شوهرش آمده بود به سراغش. با او صحبت کرده بود. از آن صحبت های طولانی. گفته بود او را با خود به سفر خواهد برد. نه با ماشین ، نه با قطار، بلکه با هواپیما. شوهرش گفته بود که هنوز دیر نشده ، چیزی عوض نشده و من هرچه پیش آمده را نادیده می گیرم. اما زن هیچ نگفته بود. صبور و پر متانت ایستاده بود و دست آخر شوهرش گفته بود که غیابی طلاقت می دهم. و رفته بود. شاید از آن شهر رفته بود. رفته بود تا با زنی ازدواج کند که آن زن بعد از ازدواج عاشق مرد دیگری نشود. اما مگر می شد که زن ها بعد از ازدواج به مرد دیگری فکر نکنند؟ شاید زن اگر فهمیده بود که شوهرش رفته است تا زن دیگری بگیرد این سوال را از خود کرده بود.
بالاخره لابد اگر شوهرش می خواهد ازدواج کند، با زنی ازدواج می کند که آن زن الان دارد به مردی عشق می ورزد که اینمرد قبلاً عشق زنی دیگر بوده است. آن زن هم الان منتظر است تا مردی را که به او عشق می ورزد در میدان شهر ببیند و با هم بروند. بروند جایی که مردی داعیه تصاحب زنی را که اینک عشق خود را پیدا کرده، ندارد.

دیگر حتی گشت های امنیتی شب و پلیس ها هم می دانستند که زنی که در کنار مجسمه ایستاده است یک زن نیست. یک تکه گوشت و استخوان است که هیچ فعل شعور مندانه ای از آن صادر نمی شود. هرچند که ظاهری متفکرانه دارد و شعور مندانه ترین شکل حیات تفکر است. اما احمقانه ترین حالت آن در انتظار طولانی ماندن است. برای همین هم هیچ وقت هیچکس او را اشتباه نمی گرفت. یعنی راحت بود. خیلی راحت . حتی مردهای زنباره که نیمه های شب، هوس لودگی به سرشان می زند هم می دانستند که از او نصیبی نخواهند برد. مگر کسی که از بیرون شهر آمده باشدو بخواهد خودش را بیازماید و بعد مثل جن زذه ها از میدان فرار کند.
زن سوژه خیلی ها شده بود. او قربانی قسمتی از عشق شده بود که همیشه قربانی می گیرد. وعده هایی که هیچ گاه تحقق پیدا نمی کند. اما اگر هردو طرف بخواهند، به وقوع می پیوندند. و عده هایی که یک طرف می دهد و طرف دیگر باور می کند. عکاس ها می آمدند و از او عکس می گرفتند. فیلمبردارها از او فیلم می گرفتند و دختران و پسران جوان می آمدند و دخترها پسر ها را نیشگون می گرفتند و اخم می کردند و دست آخر می گفتند که امان از دست شما مردها. زن هم مثل یک درخت همین طور نظاره گر بود. مثل درخت ها که همه وقایع را می بینند اما زبان ابراز آن را ندارند و چه خوب که ندارند.
زیر صندلی ساک دستی بزرگی بود که متعلق به او بود. یک ساک بزرگ محصول دوران ازدواج او. از آن ها که مادر ها قسمتی از جهیزیه که مربوط به اتاق خواب می شود را درون آن می گذارند. معلوم بود که با
گذشت سالیان دراز هنوز استفاده آنچنانی از آن نشده است. او تازه می خواسته به ماه عسل برود که نرفته است. همه می خواستند بدانند درون آن ساک چه چیزهایی وجود دارد. چه وسایل و چه خاطراتی. مثل این می مانست که از روی ماترک مرده ای بخواهی هویت او را باز شناسی. چقدر سخت بود که برای رسیدن به شناخت واقعی از زن مجبور بودی که منتظر لحظه ای باشی تا بتوانی در آن ساک را باز کنی. گویی اصلاً امکان نداشت که در ذهن یک آدم منتظر را باز کنی.

او به چه چیزهایی فکر می کرد؟ چه تصوری داشت و آیا هنوز زمان برای او به اتمام نرسیده بود، تا لحظه رسیدن به معشوق؟ چرا که هر لحظه و ثانیه اش تبدیل به دقیقه و ساعت و روز و ماه و سال شده بود. آیا او الان می دانست که سال های سال گذشته است یا نه؟ فکر می کرد که هنوز لختی بیشتر نیست که در انتظار ایستاده است. شاید حتی زودتر از موعد قرار به وعده گاه آمده است. احتمال دارد که عشق او درست به موقع سر قرار بیاید. این او بوده است که عجله داشته است. عجله داشته تا نکند شوهرش به خانه بیاید و جلوی اورا بگیرد. عجله داشته است چرا که می توانست وسایل بیشتری را جمع کند. سفر کردن ابزار و امکانات می خواهد، اما او سفر کردن را هم راحت برگزار کرده بود. هرچه سختی در سفر بکشد اشکالی ندارد، مهم این است که زودتر به عشق خود می رسد.
اما عشق او چه شکلی داشت. چه خاطراتی از او داشت. از چه زمانی با او عشق ورزیده بود. آیا قبل از اینکه ازدواج کند، عاشق او بوده است. آیا ازدواجش از روی اجبار بوده است. آیا مرد خودش در مقایسه با مردی که حالا دوست دارد، تفاوت های فاحشی داشته است. آیا مرد خودش انتظار داشته است که او با او صحبت کند، اما مردی که او دوست می دارد، عاشق سکوت او بوده است. به او گفته است که بایست و حرف نزن.
بنشین و فقط مرا نگاه کن. وزن حالا هربار که می ایستد، می داند مردی که او را دوست داشته است، دارد او را نگاه می کند. یا به زودی از راه خواهد رسید و خوب نیست که او در حالتی باشد که مرد دوست ندارد. مرد دوست داشته است زن رام و آرام باشد.انگار می خواسته تابلویی از تصویر زن بکشد. شاید درون دلش یا قلبش. اما اگر اینگونه بوده است ، چرا مرد به سراغ زن نیامده است؟ چرا نامردی کرده است؟ چرا اگر تاخیر داشته در روز بعد، در ماه بعد، در سال بعد و سال های بعد به سراغ او نرفته ؟ آیا احتمال دارد به سراغ زن رفته باشد و زن او را نشناخته باشد؟ احتمال دارد که زن واقعاً مشاعر خود را از دست داده باشد و نداند که منتظر چه کسی است!؟ او فقط می داند که باید منتظر باشد. درست مثل ما آدمها که می دانیم باید بیدار شویم،کار کنیم، غذا بخوریم و بخوابیم.
شاید هم مرد مشکلی برایش پیش آمده است. مثلاً شوهر زن رفته است و مرد را کشته است. یا مرد تصادف کرده و مرده است. یا اینکه او را گرفته اند. مردی که دزد بوده، بالاخره کسی که دزد ناموس مردم باشد، احتمال دارد که دزدی های دیگری هم کرده باشد. شاید هم مشکل سیاسی داشته است که می خواسته از این مملکنت لعنتی فرار کند. آمده اند و او را گرفته اند و بعد هم لابد اعدامش کرده اند . یا حبس ابد. شاید هم ناپدید شده است. یعنی احتمال دارد که مردی پیدا شود که از سر کار گذاشتن زن ها خوشش بیاید؟ یعنی لذت های دنیا اینقدر اندک شده اند، که باید حتماً یکی را سر کار بگذاری و بروی.
فکر می کنم که بارها شده بود که روی صندلی در کنار زن نشسته بودم و این سخنان رل پی در پی برای او تکرار کرده بودم. انگار کلاس آمار و ریاضیات جدید استو من دارم احتمالات مختلف را بررسی می کنم و می گویم، خانم عزیز تو برای اینکه 361 احتمال وجود داشته باشد که به این شکل در بیایی، من نی توانم با فلسفه وجودی تو کنار بیایمو اصلاً مثل اینکه در این دنیای به این بزرگی هیچ مشکلی وجود نداردو بنده خلق شده ام برای اینکه راز این معمای بزرگ را بگشایم. لطف کن و با من صحبت کن. بگذار تا راحت و آسوده بگیرم و بخوابم. بروم دنبال زندگی ام. اگر بدانم که این زندگی که تو دنبالش رفته ای چیست، من هم می روم دنبال زندگی ام. اصلاً برایم مهم نیست تو که به دنبال زندگی ات داری می روی، چه می شوی، خوشبخت می شوی یا بدبخت، فقط مهم این است که بدانم . درست مثل یک رمان که آغاز کرده ای و دلت نمی آید که زمی بگذاری یا یک فیلم که 5 دقیقه آخر آن را دیده ای و حسرت دیدن بقیه اش جانت را به لبت می رساند. درست مثل همین ساک که مانده ام درونش چیستو تا با یک حیله نتوانم درون آن را ببینم، ول کن نیستم. و زن هیچ نگفته بود . انگار فهمیده بود که دانستن و ندانستن من یا بقیه آدم ها، دردی از درد های او را دوا نمی کند. پس چرا بیاید و آنچه را که خود به تنهایی دارد با با ما قسمت کند. آیا اگر می دانستیم که چه بر سر زن آمده است ، به او کمک می کردیم؟ نه! خیلی واضح است. مثل این می ماند که بخواهی تسلی بخش کسی باشی که در مراسم ختم عزیز ترینش ایستاده است و ندانی که چه باید بگویی و چه باید بکنی. وقتی هم که از او فاصله می گیری، دیگر برایت مهم نیست . فقط ادای دینی کرده ای که وجدانت آسوده باشد.

یک بار زن مردی را دیده بود که یک ساک مسافرتی از آن سوی میدان به این سو می آمده، و زن به سویش دویده بود. دویده بود و وقتی که دیده بود مرد ، آن مرد مورد نظرش نبوده است، به روی خودش نیاورده بود و با همان حالت دو از کنارش عبور کرده بود. میدان را دور زده بود و امده بود و سرجایش ایستاده بود. مرد هم بی آنکه به روی خودش بیاورد، آمده بود مدتی کنار مجسمه ایستاده بود و بعد رفته بود روی صندلی های ایستگاه اتوبوس نشسته بود. همین. آن هایی که زن را می شناختند فکر می کردند که برایش رقیب آمده است. اما زن اصلاً به روی خودش نیاورده بود. خب حتماً حالا نوبت زن ها بود که از مردها انتقام بگیرند. جمعیت دور آن ها جمع شده بود تا ببیند که بالاخره چه اتفاق خواهد افتاد که مرد به ساعتش نگاه کرده بود، بلند شده بود و سوار اتوبوس شده بود و رفته بود. خیلی ساده. و شاید زن می دانست که هیچکس مثل او طاقت این انتظار طاقت فرسا را ندارد. چه می شد که همان روز اول بر می گشت!؟ منظر نمی ماند. اصلاض با شوهرش نمی رفت، یک شوهر دیگر می گرفت. اما شاید برای زن چیزهایی اهمیت داشته است. او نمی توانست با هرکسی برود. اگر بنا به رفتن بود، او به خانه شوهر اولش که رفته بود، همانجا می نشست و دیگر به چیز دیگری فکر نمی کرد. بایستی می ایستادی و می دیدی که چه چیز جدیدی به زندگی زن افزوده می شود. درست مثل مردی که آمد و با اتوبوس رفت. این یک احتمال بود که ممکن نشد.
یک روز دیگر یک پسر که دوست داشت رئیس جمهور بشود آمد به سراغ زن. ابتدا به زن گفت که نمی خواهد از او چیزی بپرسد. و سپس خودش شروع کرده بود به سخنرانی کردن و اینکه اصولاً آزادی زنان خیلی مهم است بویژه در انتخاب رنگ لباس و گفته بود که برای کابینه اش وزیر مد لباس کم دارد و دست آخر یواشکی در گوش زن گفته بود که فیگور او خیلی خوب است و خدا را شکر که زن ها نمی توانند رئیس جمهور بشوند. او فقط شنیده بود که زنبورها ملکه دارند و خوشبختانه تا حالا با یک زنبور همبازی نشده بود.
پسر یکی از پوستر ها را از داخل کیسه زباله اش در آورده بود، تا کرده بود و پشت آن شروع کرده بود به کشیدن کاریکاتور زن. هرچند که اصلاًخطوطی که می کشید شباهتی به زن نمی داد، اما سعی خودش را می کرد. می گفت فقط کافی است کله یک مرد را بگذاری سر جای کله یک زن. اینطوری درست همان چیزی که باید حفظ بشود حفظ می شود. یعنی فیگور مناسب. خیلی از مردها هستند که اصلاً نمی توانند عین یک مجسمه بنشینند و لام تا کام حرف نزنند، پس اگر یکی کله اش را بگذارد جای کله کسی که لام تا کام حرف نمی زند، یک برد اساسی کرده است. هیچکس نمی فهمد که کلک زده است. تازه کلک هم زده باشد ، مردها همه کلک می زنند. همین الان من هم در حال کلک زدن هستم.

شاید این اولین و آخرین روزی بود که زن در مقابل چشمان متعجب یک نفر در ساک خود را باز کرده بود. در ساک را باز کرده بود و یک عکس دو نفره از آن بیرون آورده بود. عکسی که جای سرهای آن را کنده بود و با یک دیگر عوض کرده بودو با سوزن دوخته بود.انگار بخواهد طلسمی کرده باشد یا انگار خیلی جوانی کرده است ومثلاً آنقدر مال هم بوده اند که فرقی نداشته است سر کدامیک روی سر کدامیک باشد. و پسرک مثل اینکه رو دست خورده باشد، بلند شده بود و با پا به ساک زن تیپا زده بود و راهش را کشیده بود و رفته بود. انگار یکی قبل از او این کلک را سوار کرده است. انگار حنایش برای یک زن دیوانه که سال هاست منتظر است هم رنگی ندارد، چه برسد برای مردم.

و زن که یکهو به خاطراتش مراجعه کرده بود، ویرش گرفتخ بود که بنشیند سر ساک و دوباره هرچه را که تا آن روز کنار انداخته بود ورق بزند و تجدید عهدی و لابد که گریه ای در درونش. و همین شده بود که عین سمساری ای سیار، در گوشه خیابان شروع کرده بود به بساط کردن.

در ساک را باز کرده بود و اشیاء و اجناس داخل آن را بیرون می آورد. بیرون می آورد، نگاه می کرد و بو می کشید.

Sunday, December 7, 2008


بگذار راستش را بگویم . این جور وقت ها قلمم لال می شود . نمی داند چطور بگوید . حالا اگر تو بودی هی می نوشتی و می نوشتی و می نوشتی و تمامی نداشت.

اولین روزی که برگه احضاریه را از دستان لرزان پدرم گرفتم هرگز فراموش نمی کنم، شب بود و از دفتر روزنامه برگشته بودم . خانه هیچوقت آنقدر ساکت نبود. یاد آن روز و سرمای خانه بدنم را همین حالا هم مورمور می کند. آن شب فکر نمی کردم روزی این برگه های احضاریه برایم حکم بیل آب و برق و تلفن پیدا کند. این قصه نه برای من که برای ما تکراری شده

دیگر می دانیم که در اتاق های تفهیم اتهام جملات چطور آغاز می شود و به کجا ختم .ما از عوامل استکبارهستیم و مرتد . آقایان دیگر این شگرد احضاریه ها و ربودن هایتان بوی نا می دهد . پرونده های مختومه و مفتوحه در دادگاه ها هم چیزی را عوض نمی کند. حتی اگر به تکرار آغاز کرده باشید خاطره سال هایی را که ندیده گریستیم شان.



عصر امروز عابد توانچه ، بازداشت شد


امروز هفدهم آذر سال هشتاد و هفت پس از برگزاری مراسم روز دانشجو در پی اعلام آقای اولیایی دادستان دادگاه انقلاب شهرستان اراک به وثیقه گذار عابد توانچه مبنی بر اینکه «زندانی» فعالیت سیاسی خود را مجددا از سر گرفته و به این دلیل «مرخصی پایان حبس» او لغو خواهد شد و با یورش نیروهای امنیتی به منزل پدری عابد توانچه ، این فعال سیاسی دستگیر و به مکان نامعلومی انتقال یافت .فعالیت سیاسی وپی گیری اندیشه ها و اهداف حق انسانی و انکار ناپذیر تمامی انسان ها است.

ما دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب خواستار آزادی فوری عابد توانچه هستیم.

_________________


Saturday, December 6, 2008




میزگرد صدای آمریکا با کيانوش سنجری، عبدالله مومنی، بهروز کريمی زاده و مهدی عربشاهی

شنبه- 16 آذر 1387
میزگرد فوق را با کلیک در این جا میتوانید نگاه کنید
.

Friday, December 5, 2008


" آزادی ای خجسته آزادی "

در آستانه فرارسیدن 16 آذر ، روز دانشجو هستیم . 16 آذر سمبل سنت مبارزات ضد استبدادی – ضد امپریالیستی جنبش دانشجویی ، بمثابه جنبش پیشاهنگ اجتماعی در ادوار گوناگون تاریخ معاصر ایران است . نفس انتخاب این روز به عنوان " روز دانشجو " ، خود بیانگر تاثیر عمیق جریانات چپ و سوسیالیست در مبارزات گوناگون این جنبش اجتماعی است . بارها ، چه توسط حاکمیت کنونی و چه با تلاش اپوزیسیون راست کوشش شد تا در تقویم جنبش دانشجویی تغییراتی متناسب با افق و منافع ایشان صورت بگیرد اما هنوز که هنوز است پرچم سرخ 16 آذر بر فراز بام جنبش دانشجویی افراشته است .

نسل جدید چپ باید بکوشد تا درامتداد سنت ضد استبدادی - ضد امپریالیستی پیشین و با به پیش راندن این جنبش به مدار نبرد طبقاتی سهمگینی که در جریان است و جهت گیری ضد سرمایه داری در قبال فجایع اقتصادی – اجتماعی که این نظام به بار آورده است، اولا نقش خود را در تداوم بخشی به مبارزات رادیکال جنبش دانشجویی در راستای خواست های دموکراتیک ایفا نماید و هم زمان ، حلقه مبارزات خویش را به جنبش های اجتماعی و در راس آن ها جنبش طبقه کارگر پیوند بزند؛ این افقی است که پیش روی تمام متحّدین سوسیالیست ما در جنبش های کارگران، زنان، معلمان ،دانشجویان و... قرار دارد و موجب پیوستگی و انسجام استراتژیک مبارزات آنان، همگام با یکدیگر می گردد.

در روز تاریخی جدال آزادی و ارتجاع، با پرچم بر افراشته آزادی و برابری ، همراه کارگران ، زنان و معلمان به 16 آذر سرخ سلام می گوییم.


Thursday, December 4, 2008


آدم ها بی آن که بدانند وارد زندگیم می شوند . هی به خواب هام سرک می کشند . صبح ها ، خواب آلوده فکر می کنم این یکی از کجا پیداش شد ؟ لحاف را می پیچم محکم تر ، جوراب های پشمی ام را بر می دارم از زیر بالش پام می کنم .

قلم خشکیده حالا . مثل قطرهء مرکب مامان روی میز . صدای خش خش قلمش روی کاغذ : اگر غم لشکر انگیزد ...
و من این جا ، نگاهم به برف توی خیابان.
فکرم آن دور دور ها .
باران ببارد ای کاش .

و من فکر کرده بودم می شود دنیا را عوض کرد . پیش از آن که تو بگویی : چه فکر کودکانه ای ... یک روز که بزرگ شدی می فهمی دنیا شبیه هیچ کدام از آن خیالات کودکانه ات نبود . این را تو گفتی ؟ خودم فهمیدم ؟ بعدش برف یکریز باریده بود تا خود صبح و راه ها بند آمده بود از این همه برف یک هویی . هواشناسی قبلش هشدار نداده بود .
دنیا ، خودش عوض می شد . گفت و گو نداشت این همه .

Wednesday, December 3, 2008

بار دیگر در آستانه ی فرا رسیدن ١٦ آذر سالروز جنبش دانشجویی ایران هستیم.روزی که یادآور جدال تاریخی آزادی و ارتجاع در دانشگاه است.جدالی که مبارزه ی پیگیر دانشجویان ایران نشان از تداوم آن تا به امروز دارد. این جدال اما تنها به این روز خلاصه نمیشود. اعتراضات چند ماهه اخیر در دانشگاه ها نشان دهنده ی این است که چگونه دانشجویان مصممتر از همیشه در دفاع از خواسته های خود و مقابله با ارتجاع و پادگانی کردن فضای دانشگاه می ایستند. طی یکسال گذشته بیش از ٧٠ نفر از دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب در شهرهای مختلف دستگیر و روانه زندان شده و تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفتند. حکومت با تمام توان و امکانات خود اقدام به سرکوب دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب در سراسر ایران کرد اما تداوم و هرچه گسترده تر شدن مبارزه ی ما از ١٣ آذر سال ٨٦ تا به حال دلیل مستدلی است بر شکست دستگاه سرکوب در خاموش کردن ندای آزادی خواهی و برابری طلبی در ایران .

١٣ آذر ٨٦ شعارهای "دانشگاه پادگان نیست"، "برابری حقوق زن و مرد"، "نه به جنگ"، "اتحاد با جنبش کارگری"و... را با قدرت اعتراض هزاران نفر از دانشجویان دانشگاه های سراسر کشور چنان اعلام کرد و چنان به شعارهای اصلی اعتراضات دانشجویان تبدیل کرد که نه سرکوب های حکومت و نه تقلاهای برادران منتقد آن در ارگان های وابسته به حکومت نمیتواند این جنبش را مجبور به بازگشت بکند.

امتداد سرخ ١٣ آذر ١٣٨٦ تا به امروز باوجود تمامی سرکوب های حکومتی و بایکوت خبری مبلغان وطنی ومنجیان جهانی دموکراسی ولیبرالیسم، چنان خطر و جدیت واهمیتی یافته است که از شخص اول کشور تا طرفداران مشارکت انتقادی در انتخابات را به تکاپو انداخته است.

چند روز پیش وزیر علوم طی سخنانی به تکاپوی بی سابقه ی ارگان های سرکوب حکومتی در آستانه ی ١٦ آذر اعتراف کرد. بنا به گفته وی، در راستای مقابله با ضد انقلاب در روز١٦ آذر مقام اول کشور(ولی فقیه) به دانشگاه میآید.

به راستی تاثیر فعالیت های دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب و برگزاری مراسم ١٣ آذر سال گذشته تا کجاست که مردان حاکمیت این چنین به تکاپو افتاده اند و شخص اول مملکتی را برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی در مقابله با دانشجویان به دانشگاه میاورند؟ به راستی در چه دوره ای به سر میبریم که هر صدای اعتراضی اینچنین اندام حاکمیت را به لرزه درمیاورد؟

ما، دانشجویان آزادی خواه وبرابری طلب با شروع فعالیت هایمان از سال ٨٢ و مشخصا تحت این عنوان از خرداد ٨٥ بااعلام این شعار که "دانشگاه پادگان نیست" به جنگ نظامی کردن و بستن فضای دانشگاه ها و جامعه رفتیم و همانطورکه امروز آشکار است نه تنها سکوت وخفقان نتوانست حاکم شود، بلکه طیف وسیعتری از دانشجویان و دانشگاه ها به سیاست و پراتیک مبارزه روی آوردند با این تفاوت که این بار این جنبش و رادیکالیسم آن نه تنها از نوع سازشکارانه و انجمنی و وابسته به جناح های حکومتی نیست بلکه از قابلیت های انکار نشدنی ای برخوردار است که آشکارا تبدیل به پایگاه ومحل استقرار نیروی تغییر و آزادی خواهی و برابری طلبی شده است و همین مسئله است که تا این اندازه دستگاه سرکوب حاکم را به جنبش انداخته است.

امروز ما نسبت به اراده وحرکتی که در برنامه های تنظیم شده اش جامعه و دانشگاه را پادگانی باب میل خود تصویر کرده است با فریادی رسا می گوییم "نه" و خطاب به مردم، کارگران و زنان تحت ستم ایران اعلام میداریم که در شرایط کنونی که جنبش ما در موقعیتی حساس و ویژه به سر میبرد لازم است که با تمام آنچه در توان داریم و با اتحاد و همبستگی طبقاتی بیش از پیش در برابر این پادگانی شدن فضای زیست جامعه ایستاده و برای تحقق آرمان های انسانی خود بکوشیم .

ما امسال در اصول بر شعارها و روش های خود پای می فشاریم و آزادیخواهی و برابری طلبی راپاسخگوی نیاز هاو ضرورتهای امروزجامعه ایران میدانیم و این نکته را علاوه بر تمامی دانشجویان، به تمامی کارگران، زنان و اقشار و گروههای دیگر جامعه یاد آوری می نماییم.

ما، دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب به نمایندگی اعتراض رادیکال هزاران دانشجو در سراسر کشور اعلام میکنیم که مخالف پادگانی شدن فضای دانشگاه و جامعه هستیم و آزادی تشکل و بیان حق همه دانشجویان، کارگران، زنان و دیگر اقشار و گروه های جامعه است. اعلام میکنیم که همه زندانیان سیاسی باید فورا و بدون قید و شرط آزاد شوند. اعلام میکنیم که اتحاد ما با جنبش کارگری اتحادی ناگسستنی است و همچنین اعلام میکنیم که خواهان از بین رفتن هرگونه نابرابری و تبعیض جنسیتی در تمامی سطوح اجتماعی هستیم.

راهی که ما آغاز کرده ایم راهی نیست که با تهدید و بازداشت و زندان و شکنجه متوقف شود. موجودیت ما از جنس موجودیت جریانات ساخته ی جناح های حکومتی نیست که بنا به میل حاکمان هر از چند گاهی به جناحین غلت میزنند. ارعاب و سرکوب بر جنبشی که موجودیت خود را از تضادهای بنیادین اجتماعی میگیرد تاثیر بلندمدتی نخواهد داشت و به همین دلیل است که موج سرکوب آغاز شده از ١٣ آذر سال گذشته که همچنان ادامه دارد (و در روزهای اخیر به احضار و تهدید دوباره ی رفقایمان انجامیده است) حتی قدمی منجر به عقب نشینی ما از آرمان های انسانیمان نخواهد شد.

امسال در واکنش به حضور قدرتمندانه ی جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی، حکومت در بالاترین مقام خود(رهبری) به مقابله با دانشجویان می آید. به سادگی قابل تصور است که دستگاه سرکوب تا چه اندازه ای محیط دانشگاه را در این روز امنیتی خواهد کرد. به فاصله ی کوتاهی از اعلام این خبر توسط وزیر علوم، طیف راست (دفتر تحکیم وحدت) خبر برگزاری مراسم خود را منتشر می کند تا اثبات دیگری باشد بر همسفرگی تاریخی پسران خلف سرکوبگران جنبش دانشجویی با پدرانشان. اما در چنین زمانه ای که چهره ها و سازمان های جاعل تاریخ به سازشکاری و فرقه گرایی و شعبده بازی های سیاسی روی آورده اند و در برابر یورش خصمانه ی سرمایه، که زیربنای اقتصادی اش را با حکومت نظامی سیاسی و فرهنگی در روبنا گره زده است، مقاومت و ابتکار دانشجویان آگاه و مبارز تضمین کننده ی تداوم راه آزادی خواهی و برابری طلبی است. حرکت دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب از همان ابتدای امر بر بطن مبارزه ی طبقاتی موجود در جامعه شکل گرفت و پشتگرمی آن به شور و انگیزه ی محرومان و ستمدیدگان جامعه برای دستیابی به آرمان هایشان بود و نه لابی های سازشکارانه با عاملین استبداد حاکم.

١٦آذر امسال اگر چه بر بستر تلاش برای سرکوب فعالان این جنبش می گذرد، اما این تلاش برای عقب گرداندن تاریخ به مضحکه ی عاملین آن خواهد انجامید. همانگونه که بارها اعلام کرده ایم تجمع اعتراضی و راهپیمایی تنها شکل فعالیت ما نیست و همچنین خواست آزادی و برابری در محدوده ی تنگ زمانی یک روز و یک مراسم مقید نیست، ١٦ آذر و اعتراض آن را به تمام روزهای سال بسط خواهیم داد. شکل های متنوع جنبش، پراتیک رزمنده و ابتکارات متغیر ما دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب، اثباتی است بر تداوم راه پرافتخارمان .

زنده باد آزادی!

زنده باد برابری!

دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دانشگاه های سراسر کشور

Tuesday, December 2, 2008

به من خوبی نکن شاید برای هردومون بد شه
نشستم تو دل طوفان بزار آب از سرم رد شه