نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی
نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه ی خلاف جریان

نشریه ی خلاف جریان
نشریه ی خلاف جریان

Saturday, January 31, 2009

چه نسبتی باهم دارید؟

چه نسبتی باهم دارید؟

ما نامزدیم

مدرک ...مدرکتان کو؟

همراهمان نیست

"چندمین" بارتان است؟

جواب نمی دهد.

غیر از این آقا با "چند نفر دیگر" ارتباط داری؟

و این جملات آغازی است بر وقوع یک فاجعه ، فاجعه ای که باز هم در این مملکت تکرار شده است و یادمان نرفته اقدام خودسرانه ماموران امر به معروف و نهی از منکر کرمان را که دختران و پسران را در خیابان دستگیر میکردند و خودشان حکم داده و اعدام میکردند . فجایعی که قلب هر انسان و بلکه حتی هر حیوانی را شدیدا به درد می آورد

عصرایران - با گذشت حدود یک سال از مرگ مشکوک دکتر زهرا بنی یعقوب ، خانواده وی با انتشار نامه ای خطاب به مردم ایران از بی نتیجه بودن این پرونده و عدم مجازات متهمان آن انتقاد کردند .
متن این نامه كه از سوی خانواده زهرا بنی یعقوب در اختیار كانون زنان ایرانی گذاشته شده است - بدون پیشداوری درباره محتوای آن - به شرح زیر است:

به نام خدا

مردم آگاه ایران ،بویژه فعالان حقوق بشر

بیش از یكسال از مرگ مشكوك فرزند دلبندمان دكتر زهرا بنی یعقوب در بازداشتگاه امر به معروف و نهی از منكر همدان می گذرد..
در این مدت تلاش فراوانی از سوی ما ، وكلای مدافع پرونده ، فعالان حقوق بشر و حقوق زنان و روزنامه نگاران مستقل برای كشف حقیقت صورت گرفته اما متاسفانه تاكنون پرونده به نقطه روشنی نرسیده است و متهمان همچنان آزاد هستند و مجازاتی برای آنها در نظر گرفته نشده است.
هیچ كس پاسخ مشخصی به ما نمی دهد.به همین دلیل با مروری بر پرونده دخترمان از شما یاری می خواهیم و جمله تامل برانگیز یك هزار دانشجوی پزشكی را كه چند روز قبل با ارسال توماری برای رییس قوه قضائیه نسبت به چگونگی روند رسیدگی به این پرونده اعتراض كردند ، یاد آوری می كنیم :"این اتفاق می توانست و می تواند برای هركدام از فرزندان ایران زمین روی دهد."

فرزند ما ، دکتر زهرا بنی یعقوب دانش آموخته دبیرستان تیزهوشان ،نفر 23 آزمون سراسری دانشگاهها و فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشكی تهران از حدود هشت ماه قبل از مرگش ، در مناطق محرم همدان و کردستان در حال طبابت بود . او به خاطر پدرش که زندانی سیاسی رژیم شاه بود ، از طرح خدمت اجباری پزشکان معافیت داشت و حضورش در این مناطق محروم کاملا داوطلبانه بود .



زهرا ی 27 ساله ما ،روز جمعه 20 مهرماه 86 ساعت 10 صبح در پارکی در شهر همدان به همراه نامزدش توسط ماموران ستاد امر به معروف دستگیر شد . مسوولان این ستاد بیش از 24 ساعت ما را در جریان بازداشت دخترمان قرار ندادند . چرا که بازداشت او را از اختیارات قانونی خود می دانستند

ساعت 11 صبح روز شنبه سرهنگ "..." با لحنی توهین آمیز با ما تماس گرفت و ضمن بیان اجمالی ماجرای بازداشت ، به پدر زهرا گفت که فردا به همدان بیایید . پدر می پرسد:" چرا فردا ؟ من می توانم امشب خود را به همدان برسانم ". او با اصرار زیاد از سرهنگ "..." می خواهد که با دخترش صحبت کند که اجازه نمی دهد .

به گفته قاضی ، روز دوم بازداشت ، زهرا که از تماس ستاد با خانواده اش بی خبر است ، دائم خواهش می کند که اجازه دهند یک تلفن کوتاه به خانواده اش بزند تا برای آزادی اش به همدان بیایند . ( از صحبت های قاضی در روز دوم )

سرانجام حدود ساعت پنج بعد از ظهر و با دستور قاضی اجازه صادر می شود که زهرا با ما تماس بگیرد . پدر و مادر در راه هستند و نمی تواند با آنها تماس بگیرد . به برادرش ، رحیم ، تلفن می زند و با توجه به اشکال در خط موبایل در منطقه ای که برادر حضور داشت ، تماس تلفنی به بیش ازچند کلمه نمی رسد . پس با محل کار خود تماس می گیرد و تقاضای دو روز مرخصی می کند تا بیمارانش با درهای بسته درمانگاه مواجه نشوند .

تلاش برادر برای تماس دوباره نهایتا به این ختم می شود که برای صحبت با خواهرش باید تا ساعت 9 شب صبر کند

ساعت حدود هشت و نیم شب بود . موبایل برادر زنگ می خورد که پیش شماره همدان را می بیند . این بار تماس چند دقیقه طول می کشد . برادر در گفت و گو با زهرا احساس می کند وضعیت روحی زهرا در شرایط خوبی است . او در جواب این سوال برادر که می پرسد تو را اذیت نکرده اند ، می شنود" نه" و بلافاصله می گوید:" کسی بالای سرم ایستاده است ."

برادر به زهرا اطمینان می دهد که پدر با پول نقد و سند در راه همدان است و حدود یک ساعت دیگر به آنجا می رسد . تماس تلفنی با "خداحافظ آبجی جان" و خداحافظ داداش" به پایان می رسد .

بعد از این تماس دقیقا چه اتفاقی افتاده ، معلوم نیست . و غیر از اعضای ستاد امر به معروف ،فقط خدا می داند . پدر و مادر زهرا ساعت 10 شب به همدان می رسند . در جلوی بازداشتگاه با عجیب ترین توهین ها مواجه می شوند . یکی از اعضای ستاد به پدر زهرا می گوید از نظرما دختر تو صلاحیت پزشک بودن در این مملکت را ندارد . این فرد یک هفته پس از خاکسپاری زهرای عزیزمان ، با خانواده عزادار ما تماس گرفت و با انواع تهدیدها از ما خواست که پرونده را پیگیری نکنیم . ( اسم این فرد حتی در بین متهمین وجود ندارد . ما از او به این دلیل نیز که خانواده ما را تهدید کرده ، شکایت کرد ه ایم اما دریغ از یک احضار و بازجویی کوچک که در باره اش صورت گرفته باشد . )

پدر زهرا هنوز از یاد نبرده است كه سرهنگ" ..." چند ساعت پس از وقوع این فاجعه با خنده با او روبرو شد و گفت :"برای پیگیری وضع دخرت به آگاهی برو ،نه !برو دادسرا ،نه !بهتر است بروی پزشك قانونی."رییس ستادامر به معروف به خاطر مرگ تلخی كه در حوزه تحت نظارتش اتفاق افتاده بود ،كمترین نگرانی ،اضطراب و یا ناراحتی نداشت.

اورژانس منطقه ، پس از معاینه جسد زهرا در ساعت نه و نیم شب ، عنوان می کند که او قبل از ساعت هشت شب فوت کرده است . ما بارها و در جریان بازپرسی به این گزارش دروغ اعتراض کردیم . اگر او ساعت هشت شب فوت کرده چگونه می توانسته در ساعت هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده باشد . آنها از ما پرسیدند که چه مدرکی برای اثبات این ادعای خود دارید ؟ ما در پاسخ گفته ایم غیر از شش نفری که در كنار برادر زهراشاهد مکالمه بودند ، می توانید پرینت مکالمه های تلفن همراه برادرش را بگیرید تا معلوم شود کی و از کجا با او تماس گرفته شده است . اما چهار ماه طول کشید تا این پرینت را دراختیار ما بگذارند . ( چرا چهار ماه ؟ کسی به این سوال ما نیزجواب نداده است .) در این پرینت نه تنها خبری از مکالمه ساعت هشت و نیم شب زهرا با برادرش نیست ، بلکه ساعت تماس ها هم به هم ریخته و نامرتب است . به عنوان مثال تماس ساعت 5 بعد از ظهر پس از تماس ساعت 6 ثبت شده است . از نظر ما این دستکاری در اسنادی است که می توانست به حقیقت ماجرا کمک کند

پس از انتقال جسد زهرا به پزشکی قانونی ، آنها ساعت مرگ را 9 صبح روز شنبه اعلام می کنند . در حالیکه ساعت 5 بعد از ظهر و هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده و حدود ساعت 5 بعد از ظهر همان روز هم یک قاضی او را دیده و با او صحبت کرده است .

بر اساس گزارش پزشک قانونی دو کبودی روی پاهای زهرا مشاهده شده است . کبودی روی ساق پای چپ و کبودی روی ران پای راست . اما به علل احتمالی این کبودی ها اشاره ای نشده است . آنها ادعا می کنند زهرا خودش را در اتاقی که زندانی بوده با پارچه های تبلیغاتی حلق آویز کرده است . اما توجه نمی کنند آیا کسی می تواند در فاصله یک و نیم متری اتاق رئیس بازداشتگاه در حالی که در اتاق بسته است ، خود را از چارچوب همان در بسته حلق اویز کند و هیچ صدایی هم از او شنیده نشود ؟
به نظر ما دست اندر کاران پرونده به تناقض های دیگری هم که در این پرونده وجود دارد ، توجه نمی کنند . عجیب تر آنکه پزشکی قانونی به خونی که از بینی و گوش زهرا بیرون آمده ، هم توجهی نكردند و در هیچ کدام از گزارش هایشان به آن اشاره نکرده اند

دو -سه روز پس از مرگ دلخراش فرزندمان ،یكی از معاونان... با پدر زهرا دیدار كرد و به او گفت :"دیروز در شورای تامین استان حرف از شما بود كه جزو زندانیان سیاسی زمان شاه هستید و زحمت های زیادی برای پیروزی انقلاب كشیده اید .ما مشكلات زیادی داریم. دانشجویان پزشكی به خاطر این حادثه هم اكنون در اعتصاب هستند رادیوهای خارجی در این باره در حال سمپاشی هستند ،انتخابات مجلس هم نزدیك است خواهش ما از شما این است كه حتی به اقوام خودتان هم نگویید كه فرزندتان در ستاد امر به معروف فوت كرده است.مثلا بگویید تصادف كرده و یا دچار ایست قلبی شده است. "

این فقط نمونه ای كوچك از برخورد یكی از مسوولانی است كه به جای دادخواهی از خون به نا حق ریخته شده زهرا ما را توصیه به دروغ گفتن در باره مرگ دخترمان كرده است.از این مسوولین می پرسیم كه آیا هرگز در باره برخورد امام علی (ع) با مدیران خلافكار خود چیزی نخوانده و یا نشنیده اند ؟ آیا از یاد برده اند كه امام علی به خاطر ظلمی كه بر زن یهودی توسط كارگزارانش رفته بود ،خون گریست؟

در زمانی که پیکر پاک فرزند عزیزمان را دفن می کردیم ، از بینی و گوش او خون جاری بود که هم ما و هم حاضران را منقلب کرد . ما با چند پزشک متخصص تماس گرفتیم که همگی گفته اند کسی که حلق آویز شده باشد به هیچ وجه گوش و بینی اش خون ریزی نمی کند و این از نشانه های ضربه مغزی است

بنابراین خانواده تقاضای نبش قبر را برای بررسی احتمالی ضربه مغزی داد که جواب نامه پنج ماه بعد آمد . البته ما با توجه به وضعیت روحی و جسمی مادر زهرا از این کار منصرف شدیم . به ویژه که پزشکان متخصص گفته بودند پس از پنج ماه آثار جرم تا حد زیادی ازمیان می رود و شناسایی را مشکل می کند .

ما با توجه به تناقضات متعددی که در پرونده بود و همچنین احتمال حمایت از متهمین ، این موارد را به رئیس قوه قضائیه اطلاع دادیم و درخواست کردیم پرونده به تهران منتقل شود . در نهایت در اسفند 86 موفق شدیم ، موافقت اقای شاهرودی و دیوانعالی کشور را برای این کار بگیریم

ده روزبعد برای پیگیری سرنوشت پرونده دخترمان به تهران ، بارها و بارها به دادسراهای مختلف مراجعه کردیم . آنها هر بار حرفی می زدند ، چند بار هم گفتند که پرونده در تهران است . اما نمی توانیم بگوئیم در کدام شعبه و کدام دادگاه در حال بررسی است

قاضی ... نیز یكبار در صحبت با پدر زهرا به او گفت كه اگر وكلای مدافع پرونده (خانم شیرین عبادی و آقای عبدالفتاح سلطانی) را عوض كنید.ما برای به نتیجه رسیدن پرونده با شما همكاری خواهیم كرد.او به پدر زهرا گفت :"من برای شما خیلی زحمت كشیده ام و در این پرونده ده مورد تخلف از اعضای ستاد امر به معروف گرفته ام."

او چند ماه بعد از پدر زهرا خواست:" به اتفاق وكلا به همدان بیایید و بنشینید با متهمان گفت و گو و موضوع را حل و فصل كنید."

قاضی ... آنچنان در باره حل و فصل پرونده با ما سخن می گفت كه انگار در باره یك دعوای كوچك و شخصی -خانوادگی حرف می زند.

سرانجام در تیرماه 87 ، یعنی چهار ماه بعد از این که قرار بود پرونده در تهران بررسی شود ، دادگاه همدان بدون توجه به رای دیوان عالی کشور ، تمامی متهمین را با نوشتن این جمله " که اصولا جرمی اتفاق نیافتاده که بتوان در باره آن رای صادر کرد " ، از همه اتهامات مبرا کرد .
باز پرس پرونده در شرایطی این حکم را صادر کرده بود که در خلاصه پرونده ای که به امضای خودشان رسیده ، هشت مورد تخلف از جمله دستکاری در پرونده برای افزایش مدت بازداشت و... به چشم می خورد و این تخلف نیز مورد اعتراض قاضی کشیک قرار گرفته بود

با اعتراض ما و با توجه به رای دیوان عالی کشور ، سرانجام پرونده به تهران منتقل شد . پرونده فعلا در تهران است و ما به عنوان خانواده زهرا همچنان به دنبال بررسی دقیق صحنه هستیم که ایا اصولا امکان این اتفاق به آن شکل که عنوان شده وجود دارد یا نه؟

اما هیچ كدام از مسوولان و دست اندركاران پرونده پاسخ مشخصی به ما نمی دهند.آیا در این كشور فریادرسی برای پیگیری و شناسایی دلایل و مقصران مرگ مظلومانه فرزند ما كه می توانست برای خود ،خانواده و جامعه اش مفید باشد وجود ندارد؟ آیا فریاد رسی در این كشور هست كه داد فرزندمان را بستاند؟

خانواده داغدار دكتر زهرا بنی یعقوب


Thursday, January 29, 2009


اینور آب اونور آب
بدون شرح










































Friday, January 23, 2009


به رهایی بگو آره!

اتاق تاریک بود و باران می بارید. من لمیده بودم رو کاناپه کنار کتابخانه اتاقم بی قطره اشکی به عکس سه نفره مان خیره شده بودم.
این حقیقت داشت تو دوباره رفته بودی اما این بار برای همیشه. دیگر حتی شنیدن صدایت از پشت پالس های پارازیت دار تلفن هم میسر نبود. من باور کردم رفتنت را .
یادم هست یک شب وقت برگشت از دفتر روزنامه تو ی پرسه خیابان ویلا به سمت انقلاب وقتی داشتی نصیحتم می کردی که محکم بایستم تا به برسم به جایی که می خواهم گفتی:توی این دنیا هیچ چیز را با همین دغدغه های عجیب و حسادت های کوچک معصومانه عوض نمی کنم . دیگر یاد گرفته ام بلند بلند فکر نکنم . یاد گرفته ام دغدغه های عجیبم را برای خودم نگه دارم . یاد گرفته ام سکوت کنم پرسیدم: « پس چراحوصلهء شنیدن سکوت من را نداری ؟ »
نگاهم کردی دستم را گرفتی و کشیدی ام توی یک کافه و تنهایی امان را توی یک لیوان شیر قهوهء بد مزه سر کشیدیم .
حالا این روزها که نیستی توی هیچ جا نمی شود یک قهوهء بد مزه نوشید ... اخم نکن و نپرس چرا به اینجا رسیدم که خودم هم نمی دانم . فقط می دانم از وقتی رفتی هیچکسی نیامد که یک دل سیر برایش حرف بزنم و نگاه مهربانش و نوازش دست هایش نوری در تاریکی باشد.

Tuesday, January 20, 2009

"برای تو که روزی صدایت می کردم رفیق"

ما لحظه های سختی را می گذراندیم، شاید برای همین است که سمت چپ بدنم این طور تیر می کشد. یک رازهایی هیچ گاه فاش نمی شوند . همین است که همیشه از رازها بدم آمده . انگار نمی شود با کسی شریکشان شد و باید بارش را تنهایی به دوش کشید ، با بغضی که می سوزاند گلوت را ، با چیزی که سنگینی می کند روی قلبت.

ما همه با هم آن لحظه های سخت را گذراندیم. با هم ساختیم با هم فریاد کشیدیم. حالا چه شده رفتی آن بالا نشسته ای و هی نطق می کشی و من و من می کنی؟ حرف هایت را که شنیدم، ناگهان به جای "رفیق" خواستم صدایت کنم "برادر"

Wednesday, January 14, 2009

قرن ما قرني چنين بود:
































































قرن استعمار خاك و
قرن استثمار انسان
قرن تن دادن به دار و
دل بريدن از دياران
قرن دلالان خون و
قرن هم خانه فروشان
قرن ضحاكان پير و
سلطه ي افعي به دوشان
...

Sunday, January 11, 2009





سی سالگی برایت .... بی عشق ، بی رویا . عجیب باران می بارد شب ها ... برگشتی دیدی تمام پل ها خرابند پشت سرت؟. بگو: جهنم . بی گوشه چشمی به ویرانی دیروز ها ، راهت را بکش و راست شکمت را بگیرو برو. این جا که اخترک شازده کوچولو نیست که، راست شکمت را بگیری و بروی هم گم نمی شوی .
بی گوشه چشمی ، به دیروز ها به بداخمی های روزگار سپری شده لبخندت را از جهان پس بگیر و به ترنم عشق و آزادی فکر کن.

آزادی ات را نفس بکش زن دلشکسته ی آینه ها.


Saturday, January 10, 2009

نامه عزیزه و محی الدین، مادر و پدر فرهاد حاج میرزایی

به همه انسانهای آزادی خواه، همه سازمانهای مدافع حقوق انسان و سازمانها و احزاب بشر دوستalt

قبل از هر چیز از همه شما که تا کنون آه های این داغ دیدگان را شنیده اید سپاسگذاریم.

۱۲ ماه است که فرهاد در زندان است ، این فرزند ستم دیده ما که به خاطر امرار معاش سختی های بسیار بزرگ و خطرات زیادی را همیشه تحمل میکرد، کسی که برای آزادی فرزندان ستم دیدگان از اینجا به شهرهای مختلف میرفت و بختیار و ژیلا ها را مورد حمایت قرار میداد، اکنون در شرایط و وضعیتی در زندان حکومت اسلامی قرار دارد که هر روز و هر ساعت از شنیدن وضعیتی که دارد، مرگ را آرزو میکنیم.

ما میخواهیم بار دیگر صدای اعتراض و نگرانی شدید خود به وضعیت فرزندمان را به گوش شما برسانیم و ستم های بسیاری که بر فرزند ما رفته است را برای تکان دادن وجدانهای بیدار در این دنیا به شما برسانیم تا به همگان برسد.

در طی زندانی شدن فرزندمان


او را در بلاتکلیفی نگاه داشته و در سختترین شرایط شکنجه کرده بطوری که بر اثر این شکنجه ها چنین بار به بیمارستان زندان برده شده و در طی این مدت دچار انواع بیماری ها از جمله ناراحتی قلبی، چشم، زانوی پای چپ شده است. در این اواخر که به زندان گوهر دشت انتقالش داده بودند و در حالی که بشدت مریض بود یک هفته بدون لباس در سلول انفرادی و در هوای سرد او را نگاه میدارند. وضعیت جسمی فرهاد بشدت تحلیل رفته و بطور جدی جانش را در خطر قرار داده اند. ما که دستمان به هیج جایی در این مملکت نمیرسد به شما پناه میاوریم و دست کمک به سوی شما دراز میکنیم، کسانی که میتوانند قلبشان برای انسانیت درد بیاید و وضعیت این پدر و مادر و خانواده درد کشیده را درک کرده که بیش از این ما را در این ناراحتی و نگرانی تنها نگذارند. اطلاعات رژیم بسیار تلاش میکند که صدای ما به جایی نرسد. منظما خانواده ما را تهدید میکنند و مزاحمت ایجاد میکنند. کمک کنید تا فرزندمان آزاد شود.

بار دیگر از تلاش های انسانی شما کمال تشکر را داریم

با احترام

محی الدین و عزیزه حاج میرزایی

Friday, January 9, 2009

زاد روز آینه تمام نمای ترانه
ایرج جنتی عطایی خجسته

Monday, January 5, 2009

تکذیب خبر آزادی و كارشكني اداره اطلاعات شيراز
جهت ممانعت از آزادي دانشجويان بازداشت شده

متاسفانه بر خلاف ادعای اخبار ارسالی مبنی بر آزاد شدن رفقای شیراز، alt این ۴ دانشجو همچنان در بازداشت اداره اطلاعات شیراز به سر میبرند. با گذشت بيش از ۲ روز از بازداشت ۴ دانشجوي دانشگاه شيراز و حكم اوليه دادگاه مبني بر آزادي دانشجويان با قرار وثيقه، اداره اطلاعات شيراز همچنان با كارشكني و ممانعت از تحويل پرونده دانشجويان به دادگاه مانع از آزادي آن ها شده است.

لقمان قديري، كاظم رضايي، محسن زرين كمر و جليلي رضايي ۴ دانشجوي دانشگاه شيراز هستند كه صبح روز شنبه پس از احضار و مراجعه به اداره اطلاعات شيراز بازداشت شده اند و تلاش هاي

دانشجويان دانشگاه شيراز و خانواده اين ۴ دانشجو براي ملاقات با آن ها و اطلاع از وضعيت آن ها تا كنون بي ثمر بوده است.اتهام اين دانشجويان اقدام عليه امنيت ملي و توهين به سران نظام عنوان شده است.