امروز لینکی گرفتم ازمصاحبه ی آقای صدا( شما صحیحش را بخوانید "ابی" ) که از همان ابتدا، خنده بود و تاسف. خنده و تاسف برای اینکه ایشان هم چون بقیه همکاران آوازخوانش قدرت بیان حرف های معمولی راندارند و باز هم تاسف برای آن همه ترانه فخیم ازترانه سرایان اهل تفکر و مبارز چون ایرج جنتی عطایی، ترانه هایی که از زبان ایشان شنیدیم و برایمان خاطره شد.
آقای صدا می گویند هرگز مشکلی با حکومت دیکتاتوری پهلوی نداشتند و هیچ نیازی به انقلاب نبود!
آقای صدا در جواب سوال مجری برنامه که می پرسد پس ترانه اعتراضی که آن زمان خواندید تشکلیفش چیست؟ پاسخ می دهد ، همین جوری خواندم، خواندن ترانه های معترض مد شده بود.
بله ایشان درست می گویند، ایشان هرگز یک خط از ترانه هایی را که خواندند نفهمیدند. برای همین است که از خواندن ترانه های خانه سرخ است، گل سرخ ، سیاه پوشها،رهایی و... می رسند به خواندن ترانه "مگه فرشته هم بده؟" برای همین است که ترانه معترض اجتماعی از نظر ایشان می شود ترانه "من اگه خدا بودم" .
به میمنت و مبارکی بعد از شاه ماهی آواز " گوگوش" که انقلابش در حال تمرین دموکراسی ست و در ویدئو هایش عکس دسته جمعی با خانواده پهلوی را می گذارد و در کنسرتش ، مو به تنش سیخ می شود که خانواده پهلوی مهمان شب آوازش هستند و بالاخره در مصاحبه تلویزیونیش آرزو مندیش رسیدن مردم ایران به آزادی با کمک مسئولین دلسوز داخل کشور است، و پس از آن آقای داریوش ، ملقب به آوازخوان انقلابی که از ترانه سرای اهل بیت ترانه می خواند، این بار گوشمان به سخنان گهربار آقای صدا متبرک شد. تکلیف نسلی که آقای صدایش ابی، شاه ماهی آوازش گوگوش ، و آوازخوان انقلابیش داریوش است ، می شود همین نسل ردای سبز تن کرده.
از خودم می پرسم:
آیا پیری و غربت این چنین انسانها را می کشد؟ این خصلت زمان است که کم طاقتان را یک به یک بر باد می دهد؟
می گوید اشتباه بود، می گوید اشتباه کردیم.می گوید نمی دانسته چه می خواند. اما اقای صدا خودش بهتر از هرکس می داند که دروغ می گوید. آقای صدا مگر صدای گلوله هارا نشنید؟ آقای صدا مگرجمعیت میلیونی را در خیابان ها ندید؟ آقای صدا مگر رد خون را بر دیوار ها ندید؟ شاید آقای صدا خسته است!؟ ماهم خسته ایم.شاید آقای صدا دلش گرفته!؟ ما هم دلمان گرفته.
آقای صدا می رود و می گوید اشتباه کرد. اما ما می مانیم و می گوییم که تغییر می دهیم.
انقلاب را دزدیند، شاه دیگری با تاج پارچه ای آمد ، اما آقای صدا این معنیش آن نیست که آن انقلاب دروغ بود.
شاه رفت، حکومت دیکتاتوری جمهوری اسلامی هم می رود. اگر خامنه ای باید برود دلیلش این نیست که شاه باید بیاید.
خامنه ای می رود چون شاه هم رفت.
آهنگ کوچ
آسمان ابری نیست
و زمستان هم ،
دل من اما غمگین است
چشم من اما بارانی .
بوی غربت دارد
کوچه ی تنبل پر همهمه مان
بوی هجرت دارد
چمدانِ خسته ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من .
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت ؟
بروم
بروم
قایقی از رنج بسازم
و بهاری از عشق
بین ما دریایی ست
که نخواهد خشکید
بین ما صحرایی ست
که نخواهد رویاند
من اگر می دانستم
من اگر می دانستم
به کجا باید رفت
چمدانم را می بستم
و از اینجا می رفتم
قصد هجرت دارم
دل من می گوید :
دل به دریا بزنم
و به آن شبه جزیره بروم
میوه ی تازه ی امید بچینم
دل من می گوید :
سر به صحرا بزنم
بروم شهر سپیداران
و سپیدیها را
ارمغان آورم، آه
چه خیال خامی دارم ! نه ؟
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت
به کجایی که در آن
آسمان ابری باشد
و زمستان هم
دل غمگین اما نه .
با تو ام ای یاور
ای دوست
تو اگر سنگر امنیت من بودی
من هوای رفتن را ...
من هراس ماندن را ...
. . . . . . . . . . .
پیش تو می ماندم
و بیابانها را
بارور می کرديم
چه خیال خامی دارم ! نه ؟
بوی هجرت دارد
چمدان خسته ی من
و هوای گریه
مادر کور دم مردن من
قصد هجرت دارم
به کجا باید رفت ؟
" ایرج جنتی عطایی"
Wednesday, May 27, 2009
یکی از اهداف برگزاری انتخابات, گسترش دایره افراد صاحب امتیاز سیاسی در بین طبقات مختلف اجتماعی ست تا از سلطه انحصاری بخش های مختلف قدرت کاسته شود.حضرات دفتر تحکیم ,لطفا به ما بگویید با وجود سپاه و مشارکت و شیخ موسوی و کروبی و مدیای وابسته و باند های مافیای مالی دیگر چطور طبقات فرو دست جامعه می توانند سهمی در سرنوشت خودشان داشته باشند!؟
Tuesday, May 26, 2009
ضرب و شتم روناک صفار زاده در زندان
روناک صفارزاده، دانشجوی زندانی و عضو کمپین یک میلیون امضا، طی هفته گذشته به تحریک ماموران امنیتی و بر اساس دستور دادستان کردستان،چندین بار توسط تعدای از همبندی هایش در داخل زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفته و از چندین ناحیه دچار آسیب دیدگی جدی شده است. برخی از منابع مطلع می گویند طی هفته گذشته علاوه بر این فعال حقوق زنان، چندین زندانی دیگر در زندان سنندج نیز توسط زندانیان عادی مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته اند.
بنا بر خبرهای منتشر شده از آخرین وضعیت روناک صفارزاده فعال حوزه زنان که از بیست ماه پیش به دلیل انجام فعالیت های مدنی در زندان بسر می برد، وی در هفته گذشته در داخل زندان از سوی چند تن از زندانیان بارها به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و از چند ناحیه دچار آسیب دیدگی شده است. کمیته خانواده های زندانیان کرد که به تازگی در سنندج، به منظور پیگیری وضعیت زندانیان تشکیل وفعالیت خود را آغاز کرده، ضمن تائید این خبر با انتشار بیانیه ای نسبت به ادامه ضرب و شتم،توهین و تحقیر این دانشجوی زندانی ابراز نگرانی کرده است.
در بیانیه این کمیته آمده است: روناک صفارزاده،دانشجوی فعال در حوزه زنان که اخیر از سوی دادگاه انقلاب اسلامی سنندج به اتهام اقدام علیه امنیت ملی به 6 سال زندان محکوم شده است،اخیرا به طور مرتب در داخل زندان توسط عوامل اطلاعاتی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
بیانیه کمیته خانواده های زندانیان کرد با اشاره به اینکه ضرب وشتم این دانشجوی زندانی به دستور شخص دادستان استان کردستان انجام شده است، ادامه می دهد: بر اساس اعتراف ضاربان روناک صفارزاده که خودشان جزو زندانیان زندان مرکزی سنندج هستند،طی هفته گذشته چندین بار به بهانه های مختلف و با دستور دادستان امجدی، داستان کل استان کردستان به وی حمله برده و با توهین و فحاشی به شدت وی را مورد ضرب و شتم قرار داده اند.
این عضو کمپین یک میلیون امضا، از حدود بیست ماه پیش توسط نیروهای امنیتی و اطلاعاتی بازداشت شد و ابتدا به مدت چهار ماه در سلول انفرادی یکی از بازداشتگاه های وزارت اطلاعات سنندج مورد بازجوئی های همراه با شکنجه قرار گرفت و بعد از آن نیز به زندان مرکزی سنندج انتقال یافت و سرانجام بعد از یک سال و نیم بلاتکلیفی،فروردین ماه گذشته به شش سال زندان محکوم شد.
در پایان بیانیه کمیته خانواده زندانیان کرد ضمن اعتراض به ادامه آزار و اذیت این دانشجوی زندانی، نسبت به وضعیت نامساعد وی در زندان هم ابراز نگرانی شده است:این فعال حوزه زنان در طول مدت بازداشت خود در بیست ماه گذشته بارها مورد شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت و صدمات جسمی و روحی فراوان به وی وارد شده است. وی قبل از ضرب وشتم های هفته گذشته،نیز در اثر ضرب و شتم ماموران زن زندان مرکزی سنندج انگشتان پایش شکسته شده بود. او نه تنها هیچ گونه اقدامی علیه امنیت ملی انجام نداده است بلکه از بهترین و سالم ترین جوانان این مرز و بوم است و از سرمایه های آینده ما محسوب می شود. ما از نهادها و سازمان های بین المللی حقوق بشر خواستار نظارت بر وضعیت زندان های کردستان و کل ایران هستیم.
علاوه بر ضرب و شتم این فعال حقوق زنان، در چند روز گذشته خبرهای متفاوتی در خصوص وضعیت زندانیان زندان مرکزی سنندج منتشر شده است که حاکی از ضرب و شتم تعدای از آنان است که به اتهام فعالیت های مدنی در حوزه های مختلف در زندان بسر می برند.
براساس گزارشات خبری منابع محلی در استان کردستان، از حدود یک ماه پیش مسئولان زندان سنندج به بهانه تعمیرات بندها زندان، هم در قسمت زنان و هم در قسمت مردان، زندانیانی را که به اتهام فعالیت های مدنی دستگیر شده اند به قسمت هایی که در آنها زندانیان خطرناک نگهداری می شوند انتقال می دهند و سپس زندانیان خطرناک را با وعده های دروغین تحریک به آزار و اذیت آنان می کنند.
گفتنی ست که هفته گذشته مسئولان زندان مرکزی سنندج، 103 تن از زندانیان سنندجی را که به بهانه تعمیر زندان در یک فضای بسته هشتاد متری به مدت سه هفته حبس کرده بودند،بین بندهائی که در آنها زندانیان خطرناک نگهداری می شود تقسیم و تمامی آنان را ممنوع الملاقات اعلام کرده اند.
Friday, May 22, 2009
"دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم"
سید علی صالحی
Monday, May 18, 2009
در این مدت در وبلاگم پیرامون مسئله انتخابات و حواشی های آنمطلبی ننوشتم. مدتیست به دلیل گرفتاری های ذهنی و روزمره وبلاگم شبیه خبرگزاری شده. بیش تر از آن که به تحلیل و یا نوشتن یادداشت و مقاله ای از منظر خودم بپردازم اخبار هارا در وبلاگم منعکس کردم و قضاوت را گذاشتم به عهده خوانندگان وبلاگ. به هرروی امیدوارم شرایط به گونه ای شود تا بتوانم نگاه وتحلیلم را در پیوند با هرخبری که اینجا می گذارم عنوان کنم.
متن سخنرانی محمود دولت آبادی و گرفتن نوک پیکان اعتراضش به سمتعبدالکریم سروش و تلطیف کردن ریشه معضلات و پاسخ سروش به دولت آبادی و فکاهی محق کردن خودش از هر دوسمت گاهی خنده دار و گاهی بهت آور بود. متن 2 نامه را اینجا می گذارمشاید در پست بعدی یادداشتی در این مورد در همین وبلاگ منتشر کنم.
"انتقاد شدیداللحن دولت آبادی از سروش"
نشست شاعران و ادیبان حامیان میرحسین موسوی که عصر روز 22 اردیبهشت در تالار مسجد امیرالمومنین بلوار مرزداران توسط اعضای ستاد 88 برگزار شد، میهمان ویژه ای داشت. همه آنهایی که گوش به اشعار شاعران سپرده بودند به یکباره متوجه ورود میهمانی شدند که چند نفر او را همراهی می کردند و هر قدم که پیش می آمد سالن به احترامش از جا بلند می شد. محمود دولت آبادی کنار دیوار تالار را که منقوش به تصاویر میرحسین موسوی بود طی کرد و کنار حاضران نشست.
به گزارش خبرگزاری انتخاب به نقل از سرو، قرار بر سخنرانی دولت آبادی نبود ولی شور و درخواست حاضران او را مجاب کرد تا چند دقیقه ای در جمع دوستداران میرحسین موسوی سخنرانی کند. با تشویق حضار روی سن رفت و بعد از ذکر جمله "خدایا مسجد من کجاست... ای ناخدای من" حرف هایش را این گونه بر زبان آورد:«اگر من اینجا هستم به اعتبار احترامی است که برای دعوت کننده خود قائلم. آقای مسجد جامعی یادآور دورانی از مدیریت فرهنگی هستند که دوره خوبی بود. من نیامدهام برای کسی تبلیغ کنم چرا که اینکاره نیستم. اگر هم چیزی به ذهنم رسیده، در مطبوعات بیان کردهام. فقط می خواهم مروری داشته باشم بر دورانی که در آن به طرز مضاعفی پیر شدیم؛ یعنی ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند. و این بیش از آنکه از نظر من امری تراژیک باشد، یک سوال است.»
دولت آبادی که با لحنی غم آلود و اعتراضی سخن می گفت ادامه داد:«ما در کجا زندگی می کنیم؟ چه مناسباتی با یکدیگر داریم؟ چند سالی است که شده ایم ملت ایران. قبلا امت بودیم. حالا هم در عین اینکه ملت ایرانیم، بخشی از امت محمدی هم هستیم. ولی این چگونه ملتی است که در آن هیچ کس از دیگری خبری ندارد؟ این چگونه ملتی است که هیچ گونه مناسبات انسانی فیمابین در آن برقرار نیست و فقط در آستانه انتخابات است که حق داریم به عنوان ملت مطرح شویم و در جایی جمع شویم و احیانا حرفی بزنیم.»
وی خطاب به مخاطبانش گفت:«من نویسنده مملکت شما هستم. معمولا به مناسبت، برنامه های فرهنگی تلویزیون را نگاه می کنم. و وقتی که دکتر محسن پرویز به عنوان معاون وزیر ارشاد در آن صحبت می کند بیشتر دقت می کنم. در آخرین گفتگوی او که با آقای حیدری در تلویزیون انجام شد، وقتی از وی پرسیدند که چگونه ممکن است که معدود افرادی بر تمام نویسندگان و شاعران و محققان و اندیشمندان این مملکت اشراف داشته باشند، او اول پاسخ داد که ما باید این بحث را در جای دیگری مطرح کنیم ولی بعد گفت که ما بر اساس آیین نامه انقلاب فرهنگی در مورد کتاب تصمیم می گیریم.»
دولت آبادی سپس با لحنی رسا و پرطنین ادامه داد:«من نویسنده مملکت ایران هستم. از نظر من انقلاب فرهنگی اقدامی غیرقانونی بوده است و به هیچ وجه مشروعیت ندارد. من به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رای دادم و تنها آن قانون را می پذیرم و آثار ادبی و فرهنگی ما باید بر اساس همین قانون مورد قضاوت قرار بگیرد. پای این قضاوت هم می ایستیم. انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی مضحک از امری سخیف بود که در چین انجام شده بود. آن انقلاب فرهنگی دامن یکی از چهره های معاصر جهان را برای همیشه لکه دار کرد؛ یعنی مردی که مردم پریمیتیو کشوری را به دنیای بزرگ معرفی کرد، با آن انقلاب در چین به لکهای سیاه دچار شد. بنابراین تقلید از آن انقلاب تقلید از یک شناعت بود.»
نویسنده رمان های «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» تاکید کرد:«من به مسئولین ارشاد می گویم که آن آیین نامه نه قانونیت دارد و نه مشروعیت. ما قانون اساسی داریم. آن انقلاب فرهنگی باعث شد تا جامعه فرهنگی ایران از مغز تهی شود.»
وی سپس عبدالکریم سروش را خطاب قرار داد و گفت:«آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و بازهم تحویل بدهید.»
دولت آبادی به انتخابات هم اشاره کرد و گفت:«من به کسی رای می دهم که از تمام ایرانیان فرهیخته ای که از این کشور بیرون رانده شدند، اعاده حیثیت کند و به کسی رای می دهم که به انسجام ملی معتقد باشد. ما را نسبت به هم غریبه کرده اند. اگر کسی که این ستاد مال اوست چنین قابلیتی دارد از رای دادن به او پشیمان نخواهیم شد. مسئله اشخاص نیستند، مسئله یک ملت است. ملت دارد از برکت رفتار آقایان به جان هم می افتد. مملکت داری یعنی مردم را نگه داشتن. زخم زدن به مردم و تاب زخم را آوردن از سوی مردم باید تا به حال حوصله آقایان را هم سر برده باشد. شما با چه مرهمی می توانید به این زخم ها التیام ببخشید؟»
متن پاسخ دکتر سروش به اظهارات دولت آبادی"
پس از آنکه دکتر عبدالکریم سروش، در مصاحبهای که پیشتر در بامدادخبر نیز منتشر گردید، با ارایه دلایلی نظری، حمایت خود را از مهدی کروبی اعلام نمود، این حمایت به مذاق طرفداران میرحسین موسوی که اتفاقا برخی از آنها خود از شاگردان سروش بودند، خوش نیامد و در مصاحبههای مختلف به نقد این حمایت پرداختند. در این میان در یکی از جلساتی که به میزبانی ستاد میرحسین موسوی تشکیل شده بود، محمود دولتآبادی، نویسندهی مشهور ایرانی نیز با خطاب قرار دادن سروش او را "شیخ انقلاب فرهنگی" و "علمدار رفتار شنیعی" دانست که منجر به خروج "بهترین فرزندان مملکت" از کشور شد تا سروش "شعر مولانا را حفظ کند و به مردم تحویل بدهید". این اظهارات دولت آبادی اما بدون پاسخ نماند و دکتر سروش در نامه ای جواب او و میرحسین موسوی را با هم داد که به گفته سروش "اين همه عقدهگشايی و ناخجستگی در مجلسی به نام و حمايت از مهندس موسوی" رخ داد که "در پی پوشيدن قبای خجسته صدارت است."
متن پاسخ دکتر سروش به اظهارات دولت آبادی بدین شرح است:
از دولت احمدی تا دولت محمودی
برو به کار خود ای «کاتب» این چه فریاد است مرا فتاده دل از کف، تو را چه افتاده است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژدهها داده است
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین «چه غم ز طعنه محمود دولت آباد است»
«بخوان به دولت محمود و اختر مسعود سرود عشق، که از هفت دولت آزاد است»
حسد چه میبریای «سست نثر» بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن، خداداد است
(توضیح: کلمات و جملاتی که در میان گیومه آمده در نسخههای چاپی حافظ دیده نمیشود.)
به جستجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولتآباد کیست. خبر آوردند خفتهای است در غاری نزدیک دولتآباد که پس از 30 سال ناگهان بیخواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را «شیخ انقلاب فرهنگی» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است. و این همه عقدهگشایی و ناخجستگی در مجلسی به نام و حمایت از مهندس موسوی که در پی پوشیدن قبای خجسته صدارت است.
گزافه و یاوه بسیار شنیده بودم اما این گافهای گزاف واقعا نوبر بود. از جنسی دیگر بود. از هیچکس چندان نرنجیدم که از میرحسین. آخر او میتوانست به این خفته پریشانگو بیاموزد که انقلاب فرهنگی را (برای بستن دانشگاهها) دانشجویان به راه انداختند نه سروش. و ستاد انقلاب فرهنگی را (برای گشودن دانشگاهها) امام خمینی بنیان نهاد، نه سروش. و لذا آن «شناعت و سخافت و تقلید مضحک» (به زعم او) کار دیگری بود نه سروش. و ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت (و اینک 30 عضو) نه فقط یک عضو و آن هم سروش. و آقای میرحسین موسوی، از 30 سال پیش عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود و امروز عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، نه سروش که 26 سال پیش استعفا داد (و تنها عضو مستعفی ستاد بود). ستاد انقلاب فرهنگی همهگونه شیخی داشت جز سروش، که نه روحانی بود و نه کهنسال و نه کهنهکار سیاسی. از دکتر شریعتمداری گرفته (متولد 1302) که شیخوخیت سنی داشت تا احمدی، باهنر، مهدویکنی، جلالالدین فارسی و حسن حبیبی (متولدان 1312) که مشایخ درجه دوم بودند. نه سروش که متولد 1324 بود و جوانترین عضو ستاد. و آوازه اجتماعی و شیخوخیت سیاسی هم با آن مشایخ بود نه سروش، که تازه از گرد راه رسیده بود و به حکم امام برای خدمت به فرهنگ، در آن ستاد بدون ستاندن قرانی مزد، شبانهروزعرق شرافت میریخت. و شیخ روحانی ستاد هم حجتالاسلام باهنر و مهدوی و املشی و احمدی و خوشوقت بودند نه سروش. و باری اگر ستاد انقلاب فرهنگی شیخی داشت این شیخ کسی جز شخص شخیص مهندس میرحسین موسوی نبود که پارهای از جلسات ستاد در دفتر نخست وزیری و زیر اشراف و صدارت او برپا میشد. و علاوه بر میرحسین، خاتمی و احمدی و شریعتمداری و صادق واعظزاده و... در آن حضور داشتند و گواهان این امرند. و باری شیخ ستاد بودن نه حسن است، نه عیب. آنکه عیب است دروغ زنی و دریوزگی و چاپلوسی کردن و سابقه استالینی داشتن و فرصتطلبانه ژست آزادیخواهی گرفتن است. تعجب من این است که چرا مهندس موسوی پرده از این راز ساده بر نمیدارد و نقش خود در ستاد انقلاب فرهنگی و نظر خود را درباره آن نمیگوید تا پریشان گویان، بیش از این سمپاشی و فحاشی نکنند.
نیز خوب بود مهندس موسوی به آن خفته پریشانگو آموزش و هشیاری میداد که وقتی امروز در تلویزیون میگویند وزارت ارشاد به آییننامه انقلاب فرهنگی عمل میکند (که به گمان وی غیرقانونی است) و سانسور کتاب میکند، این آییننامه دستپخت همین شورای انقلاب فرهنگی است که اینک برپاست و میرحسین و حداد و داوری و کچوئیان و رحیمپور ازغدی و... اعضای آنند. نه دست پخت ستاد انقلاب فرهنگی که 26 سال است دار فانی را وداع کرده و استخوانش را خاک خورده است. و اگر آن پریشانگوی بیخبر، شکوهای از ارشادیان دارد به مهندس موسوی شکایت کند که آییننامه برایشان تنظیم کرده است نه سروش که خود قربانی آن آییننامههاست و کتابهایش در ارشاد غمباد کرده است.
حالا بنگرید خفته در غاری که فرق انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فرهنگی را نمیداند و اعضایشان را نمیشناسد و از کارهاشان خبر ندارد و دیروز و امروز را به هم میبافد و زمان را در مینوردد و دروغ بر دروغ میانبارد و جهل بر جهل میتند، چون ماموری نامعذور به امید پاداشی موعود حمله بر معلمی یک قبا میآورد که از دیدگاه استالینی، جز استقلال رای و مسلمانی و دموکراسیخواهی (و لابد عدم حمایت از میرحسین موسوی) جرمی و خطیئهای ندارد. و حتی نزاکت و ادب مقام را نگاه نمیدارد و به میزبان خود که همان شیخ انقلاب فرهنگی است توهین میکند و اینقدر نمیداند که این میزبان که دولتآبادی به حمایت و ترویجاش برخاسته، 30 سال است که عضو آن ستاد و شورا بوده است و امضاکننده همان آییننامههای «غیرقانونی» است که وی از آنها میخروشد و میگریزد و پیرو و مرید و مقلد و فدایی همان امامی است که بنیانگذار انقلاب فرهنگی است و «مقلد مضحک همان شناعت و سخافتی» است که دولتآبادی زبان خود را به لوث کلماتش میآلاید. باری از بانیان آن جلسه جناحی و ستادی و انتخاباتی، و در صدر همه از آقای میرحسین موسوی نیز باید سپاسگزاری کرد که حق خادمان فرهنگ را چنین میگزارند و به تاوان داشتن رایی مستقل و مشروع، آنان را پیش گلادیاتورها میافکنند و پوست و پوستینشان را میکنند و هلهلهکنان قصهاش را بر سر بازار و برزن میگویند و در رسانههای خبری خود میآورند. اما مباد از یاد ببرند که ناقدان را خوراک درندگان کردن، تصویر موحشی است که هیچگاه از یاد جوانان این دیار نخواهد رفت، شاید آبی به آسیاب آرا بریزد اما آبرویی تحصیل نخواهد کرد.
مرا هر آینه خاموش بودن اولیتر که جهل پیش خردمند، عذر نادان است
و ما اُبَرّيَ نَفسی وَ ما اُزَکّیها که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است