نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی
نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه ی خلاف جریان

نشریه ی خلاف جریان
نشریه ی خلاف جریان

Thursday, July 30, 2009



او را هزار مرتبه کشتند و باورم او را همیشه زنده تر از پیش زنده داشت، او زنده بودنش را هر دم به خون نگاشت..... سعید سلطان پور




رفیق عليرضا داوودي از فعالين چپگراي دانشگاه اصفهان و دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب كه در سال گذشته مدتي را در زندان بود و در سالهاي اخير با انواع احكام انضباطي و تعليقي در دانشگاه روبرو شده بود در سن 26 سالگي درگذشت.
علت درگذشت عليرضا ايست قلبي اعلام شده است
________________________________.

خسته ام خسته
من اين گل را مي شناسم
من با اين گل سرخ
در قهوه خانه ها نشسته ام
من با اين گل سرخ
در ميدان راه آهن سلام داده ام

دفاع از اعضای سازمان مجاهدین در پایگاه اشرف


حمایت از مجاهدین خلق در عراق وظیفه تمام نیروهای آزادیخواه، دمکرات و سوسیالیست است.

در پی سرکوب مبارزات آزادیخوانۀ مردم به جان آمده از 30 سال سرکوب و کشتار توسط رژیم جمهوری اسلامی ایران و اعتراضات جهانی، رژیم سرمایه داری اسلامی در ایران که مرگ خود را نزدیک میبیند و هر صدای مخالفی را خفه میکند، دست به کشتار مجاهدین خلق در عراق توسط دولت دست نشانده اش زده است . صرف نظر از هرگونه اختلاف نظر و بینش سیاسی، وظیفه تمامی نیروهای آزادیخواه ، دمکرات و سوسیالیست است که این سرکوب را محکوم کرده و نسبت به قتل عام برنامه ریزی شده ای که توسط رژیم اسلامی هدایت میشود اعتراض نمایند.

سکوت در مقابل این جنایت رژیم که توسط عوامل دست نشانده اش در عراق صورت میگیرد، همراهی با نظامی است که در طول 30 سال گذشته با کشتار بی امان مخالفین توانسته است به زندگی جنایت بارش ادامه بدهد.

حفاظت از جان اعضای سازمان مجاهدین خلق در عراق، حفاظت از حق زندگی است، حفاظت از حقوق بشر است،حفاظت از آزادی اندیشه و بیان، حفاظت از حق سازماندهی و تشکل است. رژیم با حمله به سازمان مجاهدین در عراق ، دو هدف را دنبال میکند. هدف اول دفع توجه بین المللی نسبت به جنایاتی است که امروزه در برابر چشم جهانیان قرار گرفته و هرگونه توهم اصلاح پذیری این نظام توتالیتر و سرکوبگر اسلامی را در هم شکسته است . هدف دوم این است که در تداوم قتل عام مجاهدین در دهۀ 60، باقیماندۀ این تشکیلات را که در عراق پناهنده هستند را از میان بردارد.

کسانی که کشتار دهۀ 60 و کشتار زندانیان سیاسی در تابستان 67 را بیاد دارند میبایستی نسبت به این حرکت جنایتکارانۀ رژیم اعتراض کرده و از قتل عام دیگری جلوگیری نمایند.

مجاهدین خلق ، مهرداد نیک شیر، فردین زمان ،محمد رضا بختیاری و مهرداد رضازاده تا کنون در حملات نیروهای دست نشاندۀ عراقی کشته شده اند. صدها نفر زخمی و 150 نفر دستگیر شده اند.

ما خواهان توقف حمله به پایگاه اشرف، پناه گاه پناهندگان سازمان مجاهدین، آزادی دستگیر شدگان و رسیدگی نیروهای مدافع حقوق بشر به این جنایت دولت عراق که در حمایت از رژیم ضد بشری اسلامی در ایران صورت میگیرد هستیم

Friday, July 24, 2009


سکینه محمدی در آستانه سنگسار
سکینه محمدی مدت چهار سال است که در زندان مرکزی تبریز به سر می برد او سالها با همسرش اختلاف داشته و به دلایلی از جمله فقر مالی و عدم توجه همسر به خواسته هایش با مردی ارتباط برقرار کرده و پس از مدتی با بر ملا شدن موضوع محاکمه می گردد
.

Friday, July 17, 2009

شادی صدر که به همراه تعدادی از اعضای گروه میدان زنان به صورت پیاده در خیابان کریم خان در حال رفتن به نماز جمعه بود با حمله نیروهای لباس شخصی مواجه و به زور سواتر یک ماشین پژو شد. دوستان حاضر در محل می گکویند سعی کرده اند او را از دست این نیروهای لباس شخصی که هیچ حکم و حتا توضیحی ندادند که از طرف چه ارگانی هستند و خانم صدر را به کجا می برند نجات دهند انها چنان او را کشیده اند که مانتو و روسری او از تنش خارج شده

ایرج جنتی عطایی







Thursday, July 16, 2009

مخملباف کیست؟
نامه ی گروهی از تشکل های هنری، هنرمندان و زندانیان سابق به پارلمان اروپا


سه‌شنبه ۲٣ تير ۱٣٨٨ - ۱۴ ژوئيه ۲۰۰۹



نامه سرگشاده به پارلمان اتحادیه اروپا
تریبون مجامع بین المللی را در اختیارلابی های جمهوری اسلامی نگذارید!

رونوشت:
مطبوعات ورادیو تلویزیون ها ودیگر وسایل ارتباط جمعی

• همراه با امضاء و تائید ۱۱ کانون فرهنگی/ هنری و سیاسی ،۴۵ شخصیت سیاسی و حقوق دان و سینما و تیاتر سازان و دیگر هنرمندان در اروپا، امریکا و کانادا


به پارلمان اتحادیه اروپا
با احترام
خانمها وآقایان
اخیرا آقای محسن مخملباف در یک سخنرانی در پارلمان اتحادیه اروپا کوشیده است که خود را نماینده مردم ایران جا بزند و در رابطه با مسائل مربوط به خیزش مردم ایران موضوع را واژگونه نشان دهد. او کوشیده است تا با دفاع از بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی، خیزش عظیم مردم ایران در دفاع از حقوق خود را که در سی سال گذشته به طور مستمر و سیستماتیک از جانب همه جناحهای حکومتی جمهوری اسلامی پایمال شده است طور دیگری جلوه بدهد. ایشان کوشیده است تا با لاپوشانی جنایتهای بخش معترض کنونی جناح حاکم، راه حل بحران کنونی جامعه ما را دفاع مردم از جناح مغلوب در انتخابات ریاست جمعهوری در ایران نشان دهد.
ما بخشی از زندانیان سیاسی، فعالین فرهنگی، نویسندگان و فیلمسازان تبعیدی که ناچار شده ایم در اثر فشارهای وارده جمهوری اسلامی سرزمین خود را ترک کنیم و به کشورهای دیگر پناه بیاوریم، خود در طول زمان اقامت مان در ایران بارها دچار شکنجه و آزار و بدرفتاریهای بسیار قرارگرفته ایم و حتی از جانب کسی که اکنون خود ظاهرا مخالف بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی است، یعنی آقای محسن مخلباف مورد آزار و اذیت بسیار قرار گرفته ایم، بر آن شدیم تا با نگارش این نامه به شما واقعیت وجودی محسن مخملباف و جناحی از جمهوری اسلامی را که وی از آن حمایت میکند برای شما و مردم اروپا روشن سازیم تا واقعیت پنهان نماند..
آقای مخملباف کسی است که در آغاز استقرار رژیم جمهوری اسلامی، مامور ایجاد و سازماندهی سینمای اسلامی شد و در این راه به نابکاری های بسیاری دست زد. وی ضمن اخراج بسیاری از دست اندرکاران سینمای ایران از محیط کار و فعالیت خود و محروم ساختن آنها از خلاقیت در عرصه فرهنگی، مامور دستگیری و آزار و اذیت کسانی شد که پیش از آن با وی در زندان زمان شاه زندانی بودند. ما مدارک بسیاری در این زمینه داریم که اگر شما مایل باشید میتوانیم در اختیارتان قرار دهیم تا چهره و شخصیت آقای محسن مخملباف را بیشتر بشناسید
محسن مخملباف در گروه بلال حبشی مسئول شکار نیروهای مخالف نظام جمهوری اسلامی به خصوص مخالفان چپ گرای رژیم بود و اگر اینان به چنگش گرفتار می آمدند دستگیرشان می کرد (۱) و تحویل لاجوردی معروف به جلاد زندان اوین می داد (۲)، در زندان های جمهوری اسلامی محسن مخملباف خود بازجویی زندانیان را بعهده می گرفت، زندانیان زندان عادل آباد را به زور اسلحه حکومت علیرغم میلشان در پروپاکاندا فیلمی به اسم بایکوت شرکت داد و در عنوان بندی فیلم، آنها را زیر عنوان تواب و جاسوس رژیم معرفی کرد. این زندانیان علیه وی همان زمان شکایتی تنظیم وبه مجامع حقوق بشری ارسال کردند که با جو آن زمان و زیر سیطره خمینی واندیشه مسمومش که در اوج قدرت بود هیچگاه شکایت و فریاد در گلو خفته شاکیان انعکاس نیافت.
در زندان های ج. ا خواندن کتاب های مخملباف برای زندانیان اجباری بود وهمین طور زندانیان باید به تماشای فیلم های مخملباف می رفتند وسر پیچی از این دستور، شکنجه وشلاق را به دنبال داشت، خود وی نیر کلاس تواب سازی در زندان دایر کرده بود. البته او بعد از سالها خدمت مستقیم به بقاء جمهوری اسلامی به خاطر قرار گرفتن در جناحی از حاکمیت که سهمش توسط جناح حاکم نادیده گرفته میشد، چنین ادعا کرد که آزادیخواه شده است. اما این تصور واقعیت نداشت؛ بلکه او تنها ماسک تحول و ترقی را به چهره ارتجاعی خود گذاشت (٣) در این سالها، هر گاه از او خواسته شد نسبت به جنایت های رژِیم موضع بگیرد این ادعا را مطرح می کرد که دیگر میخواهد فقط کار فرهنگی بکند اما هرگاه شرایطی پیش آمد که نظام جمهوری اسلامی در موقعیت متزلزل قرار گرفت، ماسک چهره هنری / فرهنگی را برداشت وبا ماسک سیاسی به میدان آمد. نمونه قابل ذکر هم را همین روزها شاهد هستیم. مخملباف با آن سابقه نابکارانه، میخواهد جمع عظیم ایرانیان رانده شده از ا یران را در مسیری قرار دهد که بلکه رژیم اسلامی با تعویض برخی از مهره ها حفظ شود. اطلاعیه هایش را از طرف مردم ایران امضاء می کند وادعا می کند مردم شجاع ایران که جلوی رگبار گلوله پاسداران و قمه وچاقو و پنجه بوکس لباس شخصی ها - نیروی شبه نظامی نظام- ایستاده اند اورا نماینده خود میدانند، اما پیدا نیست کجا ودر چه شرایطی چنین نمایندگی برای ایشان صادر شده است؟ این توهین بزرگی است برای مردم ما که کلیت نظام را به بن بست کشانده اند.آیا او شایسته این هست که در پارلمان اروپا مردم ایران را نمایندگی کند و از این طریق در افکار عمومی توهم بیافریند؟ او دقیقا بعد از روی خوشی که از اتحادیه اروپا دید اکنون گستاخ تر شده و حضورش رادر میان زخم خوردگان رژیم اسلامی برجسته تر کرده است. شما میدانید الیا کازان از برجستگان سینمای کلاسیک است. اما همین کارگردان در تسویه های مک کارتی نقش داشت، به هنگامی که میخواستند یک اسکار ویژه به او بدهند هزاران نفر در بیرون ساختمان کاخ جمع شدند وعلیه این اقدام آکادمی اسکار اعتراض کردند. لنی ریفنشتال هم یک کارگردان خلاق آلمانی بود که از اندیشه ناسیونال سوسیالیست ها حمایت میکرد. تعداد پرو پاکاندا فیلمها ی وی هم بیشتر از مخملباف نبود، اما تا آخرین روز عمر طولانیش ننگ همراهی با فاشیست ها از دامن او پاک نشد.
اکنون چنین شخصی، یعنی محسن مخملباف، که سالها در شکنجه و ازار مردم دست داشته است، خود را نماینده مردم ایران جلوه میدهد و میکوشد از طریق تریبون پارلمان اروپا در افکار عمومی مردم اروپا برای بخش دیگری از حاکمیت جنایت کار جمهوری اسلامی اعتبار بخرد و سبب حمایت بین المللی از آن شود.
نمایندگان محترم پارلمان اروپا، شما میدانید که در ایران جمهوری اسلامی هرگز انتخابات معنی واقعی نداشته است و مردم ایران در سی سال گذشته از امکان انتخابات آزاد محروم بوده اند و این تنها دوره ای نیست که در انتخابات حتی بین جناح های حاکم تقلب می شود. در سی سال گذشته همواره نامزدهای ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس قبل از انجام انتخابات از طرف مردم، از طرف ولی فقیه رد صلاحیت شده اند و مردم هرگز امکان نیافته اند که نماینده ای از خود را انتخاب کنند. افزون بر این در این سی سال مردم در فقر و بیماری و آزار و شکنجه و سرکوب به سر برده اند و همه جناحهای حکومتی در این نابکاریها شرکت داشته اند. شما حتما میدانید که کشتار زندانیان سیاسی در سالهای ۱٣۶۰ ۱٣۶۷ که طی آن هزاران زندانیان سیاسی بدون امکان دفاع از خود در بیدادگاههای جمهوری اسلامی محکوم به مرگ شدند و جان باختند، در زمانی اتفاق افتاد که میرحسین موسوی نخست وزیر بود و طبعا به عنوان شخص درجه دوم حکومت از همه این جنایتها آگاه بود و در آن دست داشت. اکنون محسن مخملباف بر آن شده است که در تضاد با یک بخش حاکم، و در دفاع از منافع خود و برای حفظ نظام جنایتکار جمهوری اسلامی، افکار عمومی را به نفع بخش دیگری از این جنایتکاران جلب کند و ادامه حیات مردم ایران را به فرض پیروزی این جناح، همچنان دچار همان نابکاری های پیشین سازد.
از این رو ما نیز از پارلمان اروپا درخواست میکنیم که به نام بخشی از مردم ایران که سال ها در زندان و شکنجه جمهوری اسلامی به سربرده ایم و از دست امثال محسن مخملباف شکنجه و آزار دیده ایم، امکان پیدا کنیم تا از طریق تریبون پارلمان اروپا، صدای مردم محروم ایران را به گوش مردم جهان برسانیم و در این شرایط دشوار که مبارزات صلح خواهانه مردم با درندگی هرچه تمام توسط جمهوری اسلامی سرکوب میشود، در زمانی که مردم و جوانان کشور ما را شبانه از خانه ها و بیمارستانها می دزدند و به زندان و شکنجه گاه ها می برند بتوانیم توجه مردم اروپا و جهان را نسبت به ستمی که بر مردم ایران می رود جلب کنیم و همبستگی بین المللی را در این رابطه خواستار شویم.
با درودهای بسیار

کانون سینماگران ایران در تبعید
و
جمعی از زندانیان پیشین جمهوری اسلامی
جمعی از هنرمندان و نوبسندگان و فیلمسازان تبعیدی
فعالان سیاسی، هنرمندان وکانون های فرهنگی وهنری وسینمایی .

زیر نویس

۱/حشمت رِئیسی فعال سیاسی در مقاله ای با عنوان بای سیکل ران آکتور کمیته در نشریه نیمروز داستان دستگیریش را در میدان فردوسی و توسط مخملباف راشرح می دهد:
«در گرمای زودرس اوایل سالهای ۶۰ یکی از چهره های پر آوازه هنر ایران کلت کالیبر ۴۵ امریکایی خود را پشت شقیقه مردی بلند قامت گذاشته بود....مادر سالخورده مرد، دست فرزند خود را گرفته بود ورها نمی کرد... مرد که عرق سردی روی شقیقه اش نشسته بود صورت خود را چرخاند تا چهره شکارچی انسان را ببیند... ایا می توان در خیابان ها به شکار انسانها پرداخت و دگر اندیشان را دستگیر و به مسلخ فرستاد و همزمان به فعالیتهای هنری و کارگردانی فیلم و تئاتر پرداخت؟»
۲/اصل نامه مخملباف به لاجوردی در کتاب راه کن از قندهار می گذرد تالیف بصیر نصیبی چاپ شده است .
٣/البته آقای مخملباف وقتی ماجرای شرکت دیوید بلفیلد (حسن تنتانی) درفیلم سفر قندهاربر ملا شد ، ازعمل تروریستی برای رضای خدا دفاع کرد.

منابع
* کتاب راه کن از قندهار می گذرد تالیف بصیر نصیبی / در کتاب زندان ، تالیف ناصر مهاجر، جلد دوم ایجاد کلاس تواب سازی مخملباف در زندان شرح داده می شود، همین طور در کتاب سراب سینمای اسلامی (رضا علامه زاده) نامه شکایت زندانیانی که زِیر نام تواب درفیلم بایکوت شرکت داده شده بودند به سازمان ملل نقل شده است/ مینو همیلی فعال سیاسی هم شهادت می دهد که در زندان به خاطر خوداری از تماشای فیلمهای مکتبی مخملباف شلاق خورده است. شاهدان دیگری هم هستند که خوشبحتانه در قید حیاتند و در صورت لزوم شهادت خواهند داد.

توضیحات ضروری
• درحوزه هنری تبلیغات اسلامی محسن مخملباف ماموریت یافت تا معیارها و ضوابط هنراسلامی به ویژه برای سینماوتئاتر را مشخص کند وی در کتاب یادداشتهایی در باره قصه نویسی ونمایشنامه نویسی که در سال۱٣۶۰ پشنهاد می کند
بهتر است که زنان در نمایش کمتری بازی داشته باشند ودر صورت لزوم با حجاب کاملتری بازی کنند ونمایشنامه نویس برای آنها نقشی در صحنه ها یپیش بینی کند که اجتماعی است ورعایت حجاب طبیعی می نماید ؛ گذشته از این تماشاگران مرد نمی بایستی به همان راحتی که به بازی مردان توجه دارند به آنها نیز توجه کنند دیگر این که نقش زنان تا حد ممکن کوتاه باشد
•سایت انتخاب که بیشتر متمایل است به باند هاشمی/ خاتمی، فاش می کند:
«... این جناب در زمانی که در حوزه هنری کار می کرد اگر جنبنده ای رابا چهره خلاف شرع مورد نظرش می دید با سر و کله به طرفش هجوم می آورد.. او عموما (بالاخص) با زنانی که حجاب کامل نداشتند رفتاری ناشایست داشت حتا بسیاری دیده و شنیده اند که مخملباف قیچی به دست موی های بیرون آمده زنها را می چید»

کانون های فرهنگی وهنری، سینما و تیاتر سازان و دیگر هنرمندان به همراه شخصیت های سیاسی و حقوق دانان که از این نامه سرگشاده پشتیبانی کرده اند:

۱
-کانون هاومراکز پشتیبان:

کانون روزنامه نگاران و نویسندگان برای آزادی. مرکز فیلمسازی و پژوهشی سینمای آزاد Article۱۹ Film Production.. کانون فرهنگی پیوند. گروه تاتر تماشاخانه. کانون فرهنگی خیام. فن فیلم. کانون فرهنگی آینه. کانون فرهنگی آفتاب. Verein f. Kultur u. Migration e.V. گروه تئاتر ایران- مونیخ.

۲
-شخصیت های پشتیبان:
حسین افصحی (نویسنده، بازیگر، کارگردان تاتر) المان / یوسف اکرمی (فیلمساز) کانادا / نسرین امیر صدقی (ژورنالیست) آلمان / پویان انصاری (گزارشگر، نویسنده) سوئد / همایون ایوانی (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) آلمان / پروانه بکا (فعال سیاسی جنبش زنان) آلمان / نسرین بهجو (مسئول کانون فرهنگی پیوند) آلمان / نادر ثانی (فعال سیاسی، فرهنگی) سوئد / ایرج جنتی عطائی (ترانه سرا، نمایشنامه نویس و کارگردان تاتر) انگلستان / کمال حسینی (بازیگر، عکاس و فیلمبردار) آلمان / محمود خلیلی (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) / مهرانگیز دابوئی (فیلم ساز, مستندساز) آلمان / رضا دابوئی (فیلمبردار، عکاس) آلمان / آذر درخشان (از سازمان هشت مارس ایران، افغانستان) فرانسه / علی دروازه غاری (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) امریکا / حسین دریانی (بازیگر) آلمان / بیژن رستگار (از سازمان هشت مارس ایران، افغانستان) فرانسه / مینا زرین (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) آلمان / میترا سرو (رقصنده و طراح رقص) المان / سایه سعیدی سیرجانی (حقوق دان) امریکا / پروانه سلطانی (بازیگرو کارگردان تاتر) انگلستان / عباس سماکار (سینماگر) سوئد / علی سیف (گزارش گر سینمائی) ایرلند / بهروز سورن (زندانی سیاسی سابق) اطریش / طاهره شمس (از سازمان هشت مارس ایران، افغانستان) فرانسه / محمد شمس (رهبر ارکستر و آهنگ ساز) فرانسه / فرامرز شیراوند (روزنامه نگار) کانادا / داریوش شیروانی (موسیقی دان، سینماگر) المان / پرویز صدیقی (مترجم، سینماگر) آلمان / ی. صفائی (شاعر و فعال سیاسی) المان / شهلا صفائی (فعال سیاسی) المان / پروانه قاسمی (روانشناس کودک، فعال سیاسی) کانادا / لیلا قبادی (فیلمساز) کانادا / فرخ قهرمانی (زندانی سیاسی سابق، فعال سیاسی) سیروس کفائی (شاعر، بازیگر وکارکردان تاتر) جابر کلیبی (پژوهشگرعلوم سیاسی و اقتصاد، فعال سیاسی) کانادا / مرتضی مجتهدی (عکاس و فیلمبردار) آلمان / فرهاد مجدابادی (نویسنده وکارکردان تاتر و سینما) آلمان / عباس مغفوریان (بازیگر و کارگردان تاتر) آلمان / مسلم منصوری (فیلمساز) امریکا / غزاله نصیبی (وکیل و حقوق دان، همکار دانشگاه برمن) بصیر نصیبی (بنیانگذار جنبش سینمای آزاد در ایران) / فتحیه نقیب زاده (دانشجو، فعال سیاسی) آلمان / سینا نیاکان (فعال سیاسی) سوئد.

Monday, July 13, 2009


می دانی شیوا! ارزشش را داشت و دارد . ارزش از دست دادن دانشگاه ، تئاتر ، سینما، شب های آرام و آغوش پدر ... به روزی فکر کن که لبخندی هست و کورسویی برای خوشبختی فردا ! همان موقع است که می بینی ارزشش را داشت.





زندان ها جنازه ي سيماني تحويل مي دهند

تحویل جنازه های جانباختگان وقایع پس از انتخابات ۸۸ در تهران و شهرهای مختلف به خانواده هایشان آغاز شده است. به نظر می رسد دادستانی تهران، به ریاست مرتضوی و دیگر دستگاههای امنیتی و قضایی منتظر بودند ۱۸ پايان يابد تا جنازه جانباختگان را که بیشتر آنها در ۲۵ خرداد و پس از آن در خیابان ها ویا بر اثر شکنجه در زندانها کشته شده اند، تحویل دهند.

هم اکنون، در آگاهی شاهپور، ۵۰ عکس متعلق به جانباختگان وجود دارد که از خانواده ها می خواهند با مراجعه به آنجا عزیزان خود را شناسایی کنند. سهراب عامری، جوان ۱۹ ساله ای که روز ۲۵ خرداد تیر خورده و روز ۲۸ خرداد جنازه اش تحویل پزشکی قانونی کهریزک شده بود، تنها یکی از این ۵۰ نفر بوده است. هیچ مقامی پاسخ نمی دهد سهراب در این سه روز کجا بوده است.

یکی دیگر از خانواده ها، جنازه پسرش را در حالی برای دفن تحویل گرفته که تنها صورتش مشخص بوده و تمام بدنش را سیمان گرفته بودند. مشخص است که ماموران قضایی و امنیتی نمی خواسته اند خانواده متوجه آثار شکنجه شدید شوند.

در شهر اهواز هم تحویل جنازه ها به خانواده ها شروع شده است اما خانواده ها را به شدت تهدید کرده اند تا از اطلاع رسانی یا پیگیری قضایی برای مجازات عاملان شکنجه و قتل خودداری کنند. خانواده هایی که اعتراض می کنند با تهدید اینکه فرزندان دیگرتان را نیز به قتل خواهیم رساند مواجه می شوند.

Friday, July 10, 2009



آناهیتا


این خانه دونفره شد.


این وبلاگ از این پس دو نویسنده دارد. آناهیتا نویسنده جوان و با استعدادی ست که از امروز مرا همراهی می کند . می توانید نوشته هایش را به زبان انگلیسی در همین وبلاگ بخوانید.



London, Friday 31 March 2006

Francis


I am doing nightshifts this whole week. I’ve already done the night audit and the fire walk. It’s 06:00 am. I’m standing behind the reception. The lobby is empty. I’m enjoying the moment, for I know it won’t last long. I hear the birds singing. A sign that the day is starting and the moon has to make place for the sun. I’m comparing myself to the moon. Just like she’s going to sleep now to come out again at night, so am I. I look at the streets getting more and more occupied with people, most of them holding a take away coffee in their hand while reading today’s newspaper, reading about events all around the world that could have taken place at night, while they were sleeping. I look at the sky. It’s getting brighter. The moon is gone. The sun is here now to take over. I think I should go and follow the moon, in order to come out together again to start the night.

It’s now 14:30 pm. I came home and went straight to bed. I didn’t realize how tired I was until I was lying under my soft purple blanket and closed my eyes, wondering what the moon would be dreaming about now. After I woke up, I went upstairs to the kitchen and made myself a coffee. I was sitting in the living room looking outside. I was watching the playground filling with schoolchildren, running and laughing. When I went into the kitchen to do my dishes, I looked outside again. I had a clear vision of Halsmere Road from the open kitchen window. I felt the heat of the sun piercing through my skin. Suddenly, I saw three limousines covered with white flowers driving by very slowly. Inside the middle one was a coffin. I could read the name on the coffin easily. Francis. I couldn’t read the last name. I started imagining what Francis looked like. I pictured him as a tall man with brown hair and blue eyes. I don’t know why. Francis might have been a woman. I wondered if he could see me from his coffin, staring at him from the kitchen window. How strange it must have been for him to see me washing my dishes while he was driving by, accompanied by his grieving friends and family. I wondered if he could feel the heat of the sun on his skin like me. But of course I will never know what he was thinking when he saw me or if he felt anything at all. But I like to think so.

Rest in peace, Francis…


Anahita