نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی
نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه ی خلاف جریان

نشریه ی خلاف جریان
نشریه ی خلاف جریان

Sunday, February 28, 2010




زمانی که در زندانها درس پوسیدن می گیرید به یاد این روزهای ما بیفتید آدم خوارها ، به یاد این روزها که هر بار صفحه فیس بوک را بازکردیم از دیدن این خبرها صفحه مانیتورمان بارانی شد

علی عزیز انتقام خواهیم گرفت، اما تو قربانی نشو


علی کانطوری به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شد

کمیته گزارشگران حقوق بشر - علی کانطوری، از فعالان دانشجویی طیف چپ از سوی شعبه ۱۰۴ دادسرای عمومی سنندج به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شد. این حکم در ۴ اسفندماه به وکیل این فعال دانشجویی ابلاغ شده است.

وکیل کانطوری بیست روز فرصت دارد تا نسبت به حکم صادره اعتراض کرده و درخواست تجدیدنظر دهد. این حکم در حالی صادر میشود که کانطوری تمام اتهامات وارده را در دادگاه رد کرده است و به گفته وکیل مدافع وی هیچ دلیلی دال بر اثبات مجرمیت کانطوری وجود ندارد.

گفتنی است، شعبه رسیدگیکننده به پرونده کانطوری در ابتدا شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب تهران به قضاوت صلواتی بود اما پرونده این فعال دانشجویی، جهت رسیدگی به دادسرای سنندج ارسال گشت.

کانطوری دیماه سال ۸۶، نزدیک محل سکونتش در قزوین بازداشت و به بند ۲۰۹ اوین و سپس زندان قزلحصار منتقل شد. او پس از تحمل پنج ماه بازداشت، خردادماه سال ۸۷ با قرار وثیقه ۱۵۰ میلیون تومانی آزاد شد. او در رابطه با پرونده دیگر خود، در دادگاه انقلاب سنندج به ۳۲ ماه حبس به اتهام تبلیغ و تبانی و اقدام علیه امنیت ملی محکوم شده بود.

در مردادماه سال جاری نیز، ۶ نفر با لباس شخصی با حضور در منزل مسکونی علی کانطوری، اقدام به تفتیش منزل و ضبط وسایل شخصی وی کردند.
.

Saturday, February 27, 2010

می گما : من هر شب موقع خواب به خاطر تو تصمیم می گیرم که دختر خوبی بشم/امروز داشتم فکر میکردم این خوب شدن و پذیرفتنی شدن چه تصاویر اجتماعی رو برام زنده می کنه<جوجه ماشینی / پخمه آب زیرکا /کلان فروشی/مردان جنتلمن زن باز مودب ومتعهد /زن متدین عاشق خانواده لایی کش/انسان با کمالات حوزه ی عمومی وگرگ درنده زندگی زیر زمینی/ شاگرد تملق گوی مدرسه.../ جوانک های کت وشلواری پر ادا و اصول /آیا امشب هم می خوای که من دختر خوبی بشم؟

Friday, February 26, 2010

راستش را بخواهید ! از آن زیستن همان بیست وچهار سال هم حیف! حالا باید چه کار کنم که دیگر دلتنگ خیابان های بیمار کشورم نمی شوم! نفرت از خیابان جمهوری نفرت از پلیس وگاز اشک آور نیست /اوه مواظب باشم حس وطن پرستیتان را تحریک نکنم! این سادو مازخیست متداوم را! جز تنم به چیزی/ به هیچ مفهومی تعلق ندارم! بشمرم یک به یک ستم ها... ودردها در ایران را که هیچ ربطی به بودن یا نبودن احمدی نژاد ندارد؟

این روزها بی جادو ترین کلمات /نگاه ها /صداها /لمس ها /رازها /خیانت ها / مبارزات/آرمان ها/مطرود شدگی ها /روزبخیر ها/دوستت دارم ها/ در متن زندگانی ام حک می شود/ فست فودی ترین روزهای زندگانی را می گذارنم انگار هر زخمی راحت ترمیم می شود بی آنکه جایش سوز کند/هر فقدانی / رنجی وخونی که ریخته می شود روی پوست کلفتم هیج دردی ن...می شیند.....دارم از این پوست متورم شده بی سوز/این غده بی درد می ترسم



Thursday, February 25, 2010

نه كه من!كه به گمانم هيچ كس! حاضر نيست چيزي راكه به سختي استفراغ كرده دوباره بخورد!به سلطنت طلب ها بگوييد گم شوند ازاطرافم وحالم را ازاين نكبتي كه هست خرابتر نكنند.

Monday, February 22, 2010

اگر که کسی که می گوید عاشق شماست، به شما بگوید برای رابطه جنسی با شما شرطش این است که شما لاغر شوید واکنش شما چه خواهد بود؟ این عشق را چگونه تعریف می کنید؟

Sunday, February 21, 2010


محمد در این عصر یک شنبه که دلگیر تر از عصر های

جمعه خیابان انقلاب است! چه می کنی در زندان!؟ دل تنگتم فقط همین


_________________________________

ساعت هفت صبح بهمن ماه صدای زنگ به صدا در می آید و به نام پستچی وارد خانه ات می شوند
آنها با صدای آمرانه اما به ظاهر مؤدبانه اعلام می کنند :تو باز داشتی!! و پس از جستجوی اتاقت به تو دستبند می زنند و تو را به اوین می برند!؟؟
خبر دستگیری تو بعد از چند ساعت به ما در رشت رسید و دستپاچه عازم تهران شدیم،به اتاقت رفتیم،بهم ریختگی وسایل موجود مؤید خبر دستگیری ات بود.
ساعتها نشستیم و به فکر فرو رفتیم که چرا؟به چه جرمی؟چه قانونی؟ همه این چراها به همراه اشک و ناله مادرت بود که تک تک وسایل شخصی تو را به امید احساس بوی فرزندش در آغوش می کشید،فرزندی که در اکنون در سلولی سرد رها شده بود.
از آن روز ما نیز چون تو اسیر شدیم؛اسیر خیابانها،اسیر دادسراها،زندانها و چه ها کشیدیم تا جواب این چراها را پیدا کنیم اما جز انتظار چیزی نصیبمان نشد.بار ها و بارها تو را در غیر انسانی ترین شرایط با دستبند و زنجیری در پا دیدیم اما مایوس نگشتیم.
امید ما به حکمی عادلانه از جانب دادگاه بود حکمی که تو را دوباره به آغوش ما باز گرداند،اما پس از ماه ها انتظار عذاب آور آن حکم نا عادلانه و از پیش تعیین شده ما را به قعر دره نا امیدی انداخت.
بیش از دو ماه از آن روز گذشته و ما همچنان به امید دادگاه تجدید نظر روزها را سپری می کنیم به انتظار نشسته ایم تا به امروز که درست یکسال از نبودنت می گذرد:بیست و چهارم بهمن ماه است عقربه ها ساعت هفت را نشان می دهند ؛ما به یاد دستگیری ات و احساس لحظه لحظه ات در آن صبح نا صادق خود را به جاده ها می سپاریم تا به دیدارت در پشت میله های سرد زندان بیاییم تا با فراموشی آن ساعت نا میمون با نگاهت از پشت شیشه ها تجدید میثاق نماییم و دوست داشتن ،عشق ،مقاومت و صبوری را معنای دگر بخشیم...تا روز آزادیت
مادر-پدر –مهسا و مامک24/11/88

Saturday, February 20, 2010

نگاهش کرده بودم اول خوب . بعد چشمم را بسته بودم ، می دیدم درخت هاهستند که راه می روند . گفتم : شاید درخت هاهستند که شبیه آدم می شوند گاهی . گفت : شاید . نمی دانم ... می دانستم . همه می دانند درخت ها راه نمی روند . این آدم هان که ریشه می دوانند توی خاک . آن قدر که دیگر راه هم نمی توانند بروند .

دختره مثل پنیر پیتزا کش می آید . کافه مکس ول را دوست ندارم . خسته و دلگیر . مثل دختره که دارد کش می آید . می زنم بیرون . شب ها هوا سردتر می شود گاهی . زردی برگ ها که نیست فقط . چیزی نمانده به باران ...

گفت : سخت بود اما باید تا آخرش را می رفتی . گفتم : تو تا کجا رفتی ؟ ... هیچ نگفت . من هم پا پیش نشدم . مهم نبود . مهم نیست هیچ چیز دیگر . از هم جدا شدیم . خودمان که نه ! راه مان . حالا هزار ساعت فاصله ست بین مان . هزار ساعت ...

پرسیده بود : پس تو چرا راه می روی این همه ... گفتم : من ریشه ندارم . سرم درد می کرد . هنوز هم .

باران بارید آخر سر . درخت ها تکان می خورند توی باد . آدم ها هم . آن ها که ریشه دواندند نیز .

Friday, February 19, 2010

کلن همه چیزای خوب نزد ایرانیان است و بس. از اینجا به بعدش دیگه بحث سیاسی میشه

گه خوردید علی عجمی رو گرفتید. آزادش کنید. دعواتون سرلحاف ملا بود، چه ربطی داشت به علی؟

_______________________


علی اکبر اعجمی از فعالین چپ گرای دانشگاه تهران، در تاریخ 21 بهمن در شهرستا ن سبزوار بازداشت شده است.


خبرگزاری هرانا - یکی از فعالان دانشجویی دانشگاه تهران روز چهارشنبه مورخ 21 بهمن ماه در شهر سبزوار بازداشت شد.
به گزارش هرانا، علی اکبر اعجمی دانشجوی دانشگاه تهران و از فعالین چپ گرا که پیشتر مکررا از سوی ماموران وزارت اطلاعات تحت فشار و تهدید قرار داشت نهایتا روز 21 بهمن در شهرستان سبزوار دستگیر و به مکان نامعلومی منتقل شده است.
لازم به ذکر است در هفته های گذشته محمد غزنویان و حمید مافی از فعالین چپ نیز در شهر قزوین توسط وزارت اطلاعات بازداشت شده اند.


Monday, February 15, 2010

گراناز تو به من بگو ماه که به خودکشی می رفت من به کدام سراب می پیچیدم؟

گراناز تو بپرس از کوچه ام بپرس مرا به کدام سراب بدرقه میکرد؟

!ماه که به خودکشی می رفت

Monday, February 1, 2010

كتاب را مي بندم . هيچ وقت با هانريش بل اين كار را نكرده ام . كتاب هاش را يك نفس مي خوانم . آن قدر مي خوانم تا ديرم شود ، تا مجبور شوم هول هولي لباس هام را تنم كنم ، در به در بگردم دنبال لنگه جورابم و پيداش نكنم ... همين جوري كه اين ور و آن ور دنبال كتابهام مي گردم ، چند خط آخر را بخوانم . با لبخندي به پهناي صورتم و لذتي كه توصيفش در كلمات نمي گنجد ... با اين همه اين بار كتاب را مي بندم چون عصباني ، بي حوصله و پكرم . چون يك روزهايي هيچ كلمه اي و خطي ، آدم را در خودش غرق نمي كند . بايد كتاب ها را بست . همين جور خوابيده ، چشم دوخت به همان يك ذره آسمان كه پيداست از گوشهء پنجره و صداي باران را شنيد روي شيرواني ها و صداي موريانه ها كه مي خورند پايه هاي تخت را و به جاي جستجو براي نيافتن سكهء يك ماركي ِ هانس ، غرق شد توي اندوه و روزمرگي ... يك روزهايي گور پدر تمام هانس دلقك هاي دنيا ، بايد بي عذاب وجدان و با لذت غصه خورد ...