Monday, March 29, 2010
Wednesday, March 24, 2010
تموم لحظه های شب،سکوتت هفتمین سینه
تو هم درگیر تشویشی مثل حالی که من دارم
برای دیدنت امشب، تموم سال بیدارم
هوای خونه برگشته، تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
____________________
دلم گرفته . احمق است . نمی داند نباید توی تنهایی این شهر بیخودی بگیرد . نمی داند نباید شور بزند، بترسد، بلرزد...
خبرها جسته گریخته می رسد . هر چند همه فرار می کنند از گفتن حقیقت های تلخ . با این همه لا به لای درد و دل های خواهره می فهمم « بابا » نمی تواند راه برود . آن یکی از دهانش می پرد مدام دارد اسم تورا تکرار می کند . حواسش نیست می گوید بابا مدام نفس کم می آورد... همه را می شنوم و خودم را به نشنیدن می زنم . به ندیدن . نفهمیدن ...
هی زنگ تلفن که می رود روی اعصابم . تنهاییم . خسته ام . مصرانه طفره می روم از اشک های گاه و بی گاه وکلافه ام.
ازبعد از ظهراز خانه بیرون نرفته ام اصلا . نشسته ام کنج خانه . توی اتاقم . کنار پنجره و خیره می شوم به نمی دانم کجای این شهر بارانی . نه ! حتی اگر آنجا بودم هرگز به بابا نزدیک نمی شدم. هیچ وقت بی حال ندیدمش . هر چه بود بزرگی بود ،مهربانی ،یاری و زمزمه ی آزادی. هر چه بود خنده بود و محبت . حالا نمی خواهم ناتوانی اش را ببینم . وقتی خوب شد صدایش را می شنوم اصلا نمی گذارم هیچ جاده ای تنهایمان کند . دیگر بهانه نمی گیرم، ساکت می شوم تا برایم هی بگوید و بگوید و بگوید .
« مرا به خانه ام ببر ، اگر چه خانه خانه نیست ... » صدای داریوش می رود روی اعصابم . هوا ابریست . توی اتاق ها راه می روم . خوابم نمی برد دیگر . تلفن ها را یکی در میان جواب می دهم . خواهره بی پرده می گوید . پدر واقعا حالش خوب نیست . تو باید باهاش حرف بزنی .نشسته ام چمدانم را می بندم . اما برای کجا؟ احساسم می گوید همه چیز درست می شود . این روزهای سخت می گذرد دیر یا زود . باید ساخت . نه حتی سوخت . فقط ساخت . باید تمام این سختی ها را تحمل کرد . همه چیز درست می شود . تلفن را برمی دارم، شماره اول را که می گیرم ،تلفن را قطع می کنم. می ترسم . از پدری که ناتوان از حرف زدن است ! از خندیدن ... . این دست و آن دست می کنم . باید چه کار کنم ؟ _ نه ... می دانم پدر خوب می شود . فردا زنگ می زنم . شاید هم دیرتر . وقتی خوب شد . وقتی خودش آمد اینجا . آمد دیدنم وقتی درآغوشم کشید مثل قدیم ها . تو دیده ای فولاد زنگ بزند ؟ ندیدم و نمی خواهم ببینم .
نیمه شب است . ساعت یک ... پشیمانم از زنگ نزدن . از این پا و آن پا کردنم . نگرانم . دلم شور می زند . حتما چیزی شده ... تا صبح خوابم نمی برد . تاریک و روشن هواست که بی رمق و خسته از فکر و خیال دراز می کشم روی سرامیک های سرد آشپزخانه . چشم هایم بسته می شود . فکرم اما زنده است . سرحال است . دست از سرم بر نمی دارد بس که خاطرات جسته و گریخته می آید توی ذهنم . توی قلبم . پدر همیشه می خواند : به یاد باغ پرپر ، به یاد نسترن باش/ ای کفتر پریده، گاهی به یاد من باش ... چرا این بیت آمده توی ذهنم و بی رحمانه افتاده به جانم ؟ خیره ام به خطوط پیشانی بابا روی دیوار اتاقم . به شراره، شعله، مینا، سیما، شایان، مدیسا، اشکان، رومینا، ارشیاو مامان . حتما یادم باشد بابا که آمد اینجا یک عکس جدید باهم بگیریم . این یکی خیلی قدیمی شده . یادم باشد عکس رزا را بچسبانم کنار عکس بقیه . حواسم نبود از شاهرخ عکس بیارم .
سهراب بود می گفت : دلم گرفته . دلم عجیب گرفته . چرا گرفته دلت مثل آن که تنهایی؟ ... چقدر هم تنها ...
خوابم برد اما کابوس توی خواب هم رهام نکرد. خواب دیدم:
خوابم و با صدای تلفن برادره بیدار می شوم . تمام تنم خشک شده . سرم درد می کند . _ ازم می پرسه ایرانی؟ _ آره _ من بعدا بهت زنگ می زنم ...
برادره دوباره زنگ می زند . جواب می دهم . _ چرا گریه می کنی ؟ _ گریه نکردم . _ چرا کردی . بابا رو دیدی ؟ ... ندیدی ؟ _ نه . حالش خوب نیست . _ صدایش می لرزد . مانند دست و پای من .. _ واقعا پدر رو ندیدی ؟ _ نه _ چرا ؟ _ آخه پدر دیگه نیست .... دیگه نیست ؟ باور نمی کنم . شوخی بی مزه ای بود . زنگ می زنم به شعله . مامان آن جاست . همه هستند انگار . _ مامان بابا کجاست ؟ _ گفتم که بیمارستان . _ مامان قسم بخور . _ بیمارستانه ... باور می کنم . احمقم ؟ هستم . احمقم که باور می کنم . احمقم که از همه قسم وقول می گیرم تا بابا را زنده کنند .
همه چیز عجیب است. انگار تازه رسیدم ایران ، وحشت دستگیری هم ندارم . دیر وقت است . آدرس بیمارستانی را می دهم . که هرگز وجود ندارد. پشیمان می شوم . می ترسم راهم ندهند . _ نه آقا . می رم مرزداران ...
پیاده که می شوم از سیاهی لباس ها و آدم ها و دیوار ها چشم هایم هم سیاهی می رود . انگار دیر کردم . گیرم که داد بزنم . گیرم که تمام شب اشک بریزم . گیرم که هی خودم را به نفهمیدن بزنم . گیرم که بیخودی منتظر بمانم تا پدربیاید . خیره می شوم به تخت خالی اش ... _ پدر کجاست ؟ همه نگاهم می کنند . آن ها از چه می ترسند ؟
شراره می گوید . آرام و بی قطره ای اشک . خستگی را می بینم توی نگاهش . توی نگاه خالی اش . توی نگاه بی اشکش ؛ حالش بد شد . بردیمش بیمارستان ... داد می زنم : حالا کجاست ؟ ...
حالا و تا آخر دنیا هر چی بود تمام شد ... انگار دیر کردم . خیلی دیر ...
با این کابوس تا مرگ رفتم، چرا صبح لعنتی نمی آید تا به بابا زنگ بزنم؟
Sunday, March 21, 2010
Tuesday, March 9, 2010
بعد از چند دهه رخوت و ممنوعیت موسیقی در ایران ، ناگهان برای تلطیف فضای سیاسی برای حفظ نظام جمهوری اسلامی ، با روی کار آمدن اصلاح طلبان حکومتی موسیقی پاپ آزاد اعلام شد.با تولد دوباره موسیقی طیف وسیعی از خوانندگان وطنی ، به یاد دهه طلائی پنجاه وآثار ماندگار موسوم به ترانه نوین آغاز به باز خوانی ترانه های آن دهه کردند، بخشی با تقلید از صدای خوانندگان آن دهه و برخی با اجرای ترانه و آهنگ ها به دنبال اقبال عمومی بودند. آنچه در گفتگوی زیر مطرح شده است در پیوند با قانون مؤلفین و مصنفین است و مراحل قانونی کپی رایت و ضمانت اجرایی آن برای آفرینشگرانی که برای زنده نگه داشتن آن سبک ازموسیقی بعد از ممنوعیتش به تبعید رفته اند. ایرج جنتی عطایی از آن دست آفرینشگرانی ست که با وجود ممنوعیت آثارش در ایران ، در این سالها بارها ترانه هایش در ایران باز اجرا شده است ، با او راجع به آخرین آلبوم بازخوانی شده از ترانه هایش که در ایران منتشر شده گفتگو کرده ام.
1- آقاي جنتي عطايي، انتشار اينترنتي آلبوم "بوي گندم" با اجراي حامي سبب شد تا نظرتان را در باب قوانين كپيرايت و مسائل پيرامون آن و به ويژه آلبوم مذكور جويا شويم. نخست بپردازيم به آلبوم "بوي گندم". در اين آلبوم 5 قطعه از ترانههاي شما اجرا شده است. آیا در اين اجراها مراحل كسب اجازه شما و پرداختهاي مالي و مسائل اینچنینی رعايت شدهاند؟
فکر میکنم که باید پیش از هر چیز از مهرورزی کارورزان ترانه سپاسگزاری کنم که همیشه مرا با تماسهایشان شاد و شکفته میکنند.
در پیوند با پرسش شما باید بگویم که حدود 4-5 سال پیش آقای جوانی به نام حامی از ایران با من تماس گرفتند و پس از معرفی خودشان و بیان اینکه از شاگردان جاودانیاد بابک بیات هستند، با من از بازخوانی آثار جاودانیاد واروژان به همراه کارهای من سخن گفتند. من که بسیار تحت تأثیر ادب و مهر ایشان قرار گرفته بودم و پشتوانه شاگردی استاد بیات کارگر افتاده بود، شرایطم را برای اجازه دادن بیان کردم.
پس از یکی دو تماس مهرورزانه ایشان و همچنین تأیید همترانه بزرگم بابک نازنین، آقایی هم که به همان اندازه مهرورز بودند، به عنوان تهیهکننده، با من تماس گرفتند و من شرایطم را با ایشان هم مطرح کردم. و بعد هیچ، تا اینجا که شما خبر پخش این آلبوم را به من دادید!
2- شرايطي كه با ايشان مطرح فرموديد شامل چه مواردي ميشد؟
مواردی مانند گزینش ترانهها، شنیدن کارها و به طور کلی مراحل پروداکشن، اجرای بی کم و کاست متنها، عدم ارجاع ترانه ها به وزارت ارشاد، حق تألیف و ...
3- شما و ساير ترانهسرايان خارج از كشور، در كشورهايي كه ميزبان شما هستند مراحل قانوني ثبت آثارتان را ميگذرانيد؟
در پیوند با دیگران بیخبرم. من ولی، بله! اما عناصر تعیینکنندهای وجود دارند که این مناسبات قانونی بینالمللی را برای ما "اقلیت خارجی" غیر قابل اجرا نگه میدارند. برای نمونه یک روال همهگیر و همگانی این مناسبات، درصدی است که ترانهسرا از فروش کارش سهم میبرد. اینجا، فروش دانه به دانه ترانهها، به هر شکل و فرمی، به جبر و پشتیبانی و تشویق قانون، ثبت و اعلام میشود. تعداد این فروش تک تک و دانه به دانه آنقدر زیاد است که صاحب اثر میتواند به زندگی بیهراس و دردسر و نگرانی و دلهره و روزبهروزی، ادامه بدهد. شما فکر میکنید تیراژ ترانههای ما چقدر است؟ و چه کسری از همین مقدار را این مینیشرکتهای پخشکننده ایرانی گزارش میدهند و تا بدینگونه بوجودآورندگان اثر از برآیندشان باخبر شوند؟ حالا موارد دیگر را هم که در آنها اجراها و انتشارها طبق قانون "کپی رایت" بدون پرداخت سهم آفرینشگرها امکانپذیر نیست، مثل کنسرتها، مثل پخش رادیویی، مثل پخش تلویزیونی و ... خودتان حدس بزنید.
4- از موارد مرتبط با پنهان کردن تیراژ حقیقی که بگذریم، مگر اتفاقاتی نظیر اجرا و انتشار بدون پرداخت آثار در کنسرتها و رسانههای جمعی، و یا حتی رویدادهای مشخص تری نظیر انتشار بدون اجازه در آلبومهای موسیقی، برای افرادی همچون شما که مراحل قانونی ثبت آثار را گذراندهاید، قابل پیگیری نیست؟
هست، اما بسیار سخت و گرانبها. من به تنهایی کجا میتوانم در همه جای این گستره پهناور تبعید حضور داشته باشم و درباره تک تک این قانونشکنیها سند و مدرک جمعآوری کنم؟ این "پرداخت حق مؤلف" تا برای برگزارکننده و مجری، به "فرهنگ" و "وظیفه" تبدیل نشود ما همچنان گرفتار تاراج خواهیم بود.
5- وضعیت کپیرایت را در سالهای پیش از پنجاه و هفت، از نظر میزان و شیوههای نقض کپیرایت به وسیله مخاطبان و کمپانیها و خود دست اندرکاران موسیقی تشریح بفرمایید.
در آن مملکت ما هیچگاه به حق مؤلف و آفرینشگر هنری احترام نگذاشتیم. چه آن زمان و چه اکنون. چه داخل و چه در تبعید و مهاجرت. این عدم شناخت و احترام و رعایت، آنقدر نهادینه شده است که متأسفانه خود آفرینشگران هم نسبت به حق خودشان بیخبر و بیعلاقه و بیتوجه هستند.
حرفه ما شبیه دزدبازاری شده است که افراد متعلقات دیگری را در روز روشن و "در ملأ عام" به سرقت میبرند و حتی خودشان هم مصادرهشان را با افتخار در رسانهها اعلام میکنند!
بر مبنای قوانین بینالمللی کپیرایت، یک اثر هنری، دارایی آفرینشگر آن اثر بهشمار میرود و هیچ شخص دیگری نمیتواند این مالکیت را از او سلب کند. میتواند کرایه کند، میتواند به رهن بگیرد، اما سلب هرگز.
در ترانه، "آفرینشگر" به ترانهسرا و آهنگساز اطلاق میشود و متأسفانه اکنون هم که وقوف نسبتاً عمومیای، در بین حداقل کارورزان هنری، وجود دارد، کمپانیها نیز از دستکوتاهی ترانهسرایان و آهنگسازها، و همچنین گزاف بودن پیگیریهای قانونی، بهره میگیرند و در این سرقت به جد و تمام وقت و با پشتکاری قابل تحسین، کوشا هستند! بیشتر خوانندگان نیز، در راستای اینکه به عنوان یک اقدام درست و انسانی و اجتماعی و هنرپرورانه، به گونهای داوطلبانه با این سرقتمداری ایرانیشمول ستیز کنند، حتی تلاشی که به وظیفه قانونی خودشان بازمیگردد را انجام نمیدهند.
6- با توجه به اینکه قانون حمایت از مؤلفان و مصنفان و هنرمندان زمستان سال 1348 به تصویب رسید و با عنایت به این نکته که در آن سالها مشکلاتی از قبیل تبعید، پراکندگی، اقلیت خارجی بودن، دستکوتاهی و مانند اینها وجود نداشت، از جانب خود ترانهسرایان و آهنگسازانی که آثارشان در معرض نقض قانون کپیرایت قرار گرفته بود چه تلاشهای جمعی یا انفرادیای در راه بازیابی حقوق به تاراج رفتهشان انجام پذیرفت؟
این قانون در حد متنی غیر قابل توجه و اجرا باقی مانده بود. نهاد و قوه و شناختی برای اجرایش وجود خارجی نداشت. حتی تیراژ صفحه و کاست هرگز و بر کسی جز شرکت تکثیرکننده روشن و قابل پیگیری نبود. رادیوها، تلویزیون ها، فرهنگ و هنر و.... نیز در قبال پخشهای بیشمار ترانهها کوچکترین نیازی به پاسداشت کپیرایت احساس نمیکردند. یکی دو بار هم برای تشکیل سندیکا گرد هم آییهایی رخ داد. اما استبداد غالباً با سندیکا میانه ی خوبی ندارد!
7- یکی دو سال پیش یکی از اعضای شورای تصویب ترانهی وزارت ارشاد، در برنامهای تلویزیونی اشاره کرد که ترانههایی از شما به وزارت ارشاد آمده و تصویب هم شده. در این باره توضیح میفرمایید؟
من خود هرگز و به هیچ عنوان تا کنون کاری را روانه وزراتخانهها و دستگاههای ممیزی ولایت فقیه نکردهام. من که با کلیّت خود این نظام مشکل اساسی دارم چطور میتوانم دستگاه سانسور آن را به رسمیت بشناسم و ترانههایم را به آن دستگاه ارجاع بدهم و ارسال بکنم و از آن اجازه طلب کنم؟ بنابراین شما بهتر بود از این مقام میپرسیدید که کدام ترانهها و به وسیله چه کسی به ایشان ارجاع شده و در نظامی که پرچمدار سانسور و سرکوب است، "تصویب"شده این ترانهها کجاست و چه به سرشان آمده است؟
Sunday, March 7, 2010

از رویای سرخ ترانه های ایرج جنتی عطایی تا زمزمه خوشرنگ هم آوازی مهرداد آسمانی
ترانه هایی که آرشیو خاطراتمان وصدای پرخاش چند نسل بودند، این بار با هم آوازی مهرداد آسمانی به بار خاطراتمان می نشینند. این شرقی خوش صدا ترانه بیدار و روشن را باور دارد وبه بار می نشاند، منتظریم تا این بار با جادوی کلمه این اسطوره ترانه و ترنم آواز مهرداد آسمانی به سحر تصویر و لحظه برویم! منتظر یک آلبوم ترانه ،صدا، ملودی و رنگ با ترانه های ایرج جنتی عطایی و آواز مهرداد آسمانی باشید.