نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی
نشریه گل سرخ ترانه- یاران ایرج جنتی عطایی

نشریه ی خلاف جریان

نشریه ی خلاف جریان
نشریه ی خلاف جریان

Friday, April 30, 2010

دیگر هیچ ترفند و شعبده بلد نبودم که نگهت دارم . و تو تمام شدی . خیلی وقت بود که تمام شده بودی . من مثل شعبده بازی که خرگوشش از کلاه بیرون نیامده ، اندوهگین رفتنت را تماشا می کردم که خیلی غم انگیز بود .
هیچ کس برایم دست نزد و پرده ها فرو افتادند .

Thursday, April 29, 2010


1 Mai Muncitoresc
زنده باد اول مه روز جهانی کارگران

Sunday, April 25, 2010

به لیلی نیکو نظر عزیزم به یادشب پرسه های خیابان تجریش و خلوت خوش آهنگ خانه کوچکش


Saturday, April 24, 2010


سراغم را از سیگارهای یکی در میان بگیر

Monday, April 19, 2010

من عاشق "مردنی" ها هستم... آدم های مردنی، آرزوهای مردنی، ترانه های مردنی و ... پرنده های مردنی. همیشه در خاطرم می مانی پرنده ی مردنی

Saturday, April 17, 2010

حس لجنی
احساسم ـُـ تُف میکنم روی لبت
مثله لجن سبزی همیشه رو زمین
من ریشه ی گندیده ی دندونت ـُـ
تو مشتریه جسمه مردارم ٬ همین

خشکه تنم رو خیسیه اندامه تو
سُر میخورم مثِله یه ماهی رو تنت
تو خاویاره جسممُ میخوای ـُـ من
یه فاعل ــِ محکوم ٬ تا مرد شدنت

دستات ـُـ دوره گردنم می پیچی ـُـ
مثله طناب دار بالا میکشی
از زیر و روی خشکیه اندام من
هر لحظه دنباله یه میل ـُـ خواهشی

چشمام ـُـ بستم تا نبینم این همه
ابرازه چندش آوره احساست ـُـ
پس توی آغوش کثیفت موندم ـُـ
هرزه شدم رو خیسیه اندام تو

من تو آغوش تو مردابی شدم
تو ٬ زن شدی ـُـ من یه مَرده کامله
تو واژه ي زن بودن ُ بردي و من
هي عق زدم رو کاغذاي حامله

Sunday, April 11, 2010

هرگز خانه ای نبوده

دردناک ترین دردی که در مهاجرت می توان کشید رسیدن به این آگاهی جان سوز است که خانه ای در کار نیست وهرگز نبود است. خانه مادری هم خانه نبود.مهاجر بی وطن. چشیده ایم سالهای سال در خانه خود درد غریبه گی را،ادامه این متن با مرگ مفهوم خانه میسر است شاید.هرجایی و هیج جایی نبودن را میدانی که چیست؟دردناکی حس بی نوستالوژی بودن را ...چه؟ دردناک تر ازنوستالوژی ،بی نوستالوژی و بی زمانی است باور کن دردش را چشیده ام ،هرگز خانه ای نبوده.ر

Wednesday, April 7, 2010




آدم روز تولد بیست و هفت سالگیش چقدر دلش می خواهد تنهايی راه برود و آواز بخواند !!

هديه جشن تولد يک زن بیست وهفت ساله تنهاييست .
مامان زنگ می زند . می خواهد بگويد آدم توی بیست و هفت سالگی همان قدر خوشبخت است که توی بچگی ! می خواهد بدانم آدمهای بیست و هفت ساله همان قدر دوست داشتنی اند که آدمهای ديگر . همان قدر می خندند که ديگران . می خواهد خيالم را راحت کند تا ديگر اشک نريزم .

خوب ديگر گريه بس است . می روم يک دوشی می گيرم . شلوار کوتاه آبی ام را پايم می کنم ، هر چند ديگر کهنه شده ولی دوستش دارم . باعث می شود احساس کنم خوشبختم ! جوراب ساق بلند بنفش ، يک آرايش ملايم . موهايم را جمع می کنم بالای سرم . قهوه تلخ ، يک کيک کوچک ... امروز بیست و هفت ساله می شوم ...
تولدت مبارک بانوچه.