فمینیستی با استراتژی (های) جدید |
گفتگوی شیدا جهانبین با محبوبه عباسقلیزاده, ٢٣ آذر ١٣٨٩ در واقع من خودم را فعالی اجتماعی می دانم که فیلم سازی و عرصه رسانه های مدرن را به عنوان زبان و فضای آلترناتیو اعتراضی انتخاب کرده است و فقط نماینده صدای فیلم سازهای متعهد ولی خاموشی هستم که فضای امنیتی موجود اجازه نداده است هویت خودشان را اعلام کنند. http://www.1oo1nights.org/index.php?page=2&articleId=2547 |
Tuesday, June 7, 2011
سیاست / قانون |
مصاحبه با مادر مجید توکلی شهرزاد نیوز |
شیدا جهان بین, ٨ خرداد ١٣٨٩ |
مجید توکلی در 16 آذر 1388 در یک سخنرانی که در دانشگاه امیرکبیر انجام داد به نقد مسئولین رده بالای حاکمیت، از جمله خامنهای پرداخت. او همان روز پس از خروج از دانشگاه دستگیر شد و یک روز پس از دستگیری اش تصویری از وی با پوشش زنانه در خبرگزاری فارس منتشر گشت. این خبرگزاری مدعی شد که او با لباس زنانه قصد فرار داشته است. |
یک پرونده دوقتل " به روایت نیلوفر بیضایی
گفتگوی شیدا جهان بین ( ترانه آزادی) با
نیلوفر بیضایی, ١٣ خرداد 1389
http://www.1oo1nights.org/index.php?page=2&articleId=2287فایل صوتی را اینجا بشنوید:ه
پریسا کاکایی: راه رسیدن به دمکراسی هموار نیست
گفتگوی شیدا جهان بین ( ترانه آزادی) با پریسا کاکایی،
فعال زنان و کمیته گزارشگران حقوق بشر, ٨ تیر ١٣٨٩
متن مصاحبه را از لینک زیر بخوانید
http://www.1oo1nights.org/index.php?page=2&articleId=2319
________________________________________________________
Saturday, October 16, 2010
گفت و گو ندارد که بی من دنیا چیزی کم ندارد .چه خسته ام و چه هوس کرده ام دوستی ، رفیقی و حتی دورتر ، آشنایی زنگ بزند و دعوتم کند به یک کافه . می فهمید که ؟ یک جای تازه تر . شب که آمدم از در بیمارستان بیرون ، چشمم افتاد به صندلی های توی پیاده رو و آدم هایی که سر خوشانه می خندید ند و می نوشیدند .
کافه ی کوچکی هست یک کم پایین تر که دنج و دلچسب است . بعد دلم یک دفعه هوای کافه گدو می کند. باور نمی کنم هیچ کس نیست که حالم را بپرسد . دلم کافه رفتن ، از هر دری گفتن ، خندیدن می خواهد ... همیشه آدم ها را وصل هم کردم . هی زنگ زدم حالشان را پرسیدم ، وقت حال نداری گوش بودم برای شان و وقت خوشحالی ، خنده . یک هو کم آوردم . هوس کردم یکی من را وصل دنیا کند و کافه هایش و خنده هایش . دلم خواست نه من ، یکی به من این بار زنگ بزند بگوید دلم برایت تنگ شده رفیق جان ! بگوید کجایی که هیچ خبری نیست ازت . بگوید بیا پایین برویم کوچه گردی ، شب گردی ، ول گردی . بگوید بی تو دنیا چیزی کم دارد ... گفت و گو ندارد که بی من دنیا ، دنیای هیچ کس چیزی کم ندارد اما دلم خواست . همین جوری ... کمی دلتنگم. خوابم می آید .
.شب تان خوش
Sunday, September 12, 2010
Sunday, September 5, 2010
افشاگری محمد مصطفایی وکیل سکینه محمدی علیه کمونیسم کارگری و شخص مینا احدی
صدور 99 ضربه شلاق براي خانم سکينه به خاطر چاپ عکس کذب محض است
نمي خواستم در خصوص نامه مجعولي که از طرف شخصي به نام مينا احدي يکي از اعضاي کمونيست کارگري منتشر شده است و به ظاهر و دورغين مدافع حقوق بشر است اظهار نظري کنم ولي با توجه به تاکيد برخي از دوستانم لاجرم نکاتي را به نظرتان مي رسانم:
دو هفته پيش انجمن سينما براي صلح در برلين از من دعوت کرد که در يک کنفرانس مطبوعاتي شرکت کنم. قبول کرده و خواستار آن شدم که مقدمات سفرم فراهم گردد. از اين انجمن نام شرکت کنندگان در کنفرانس را پرسيدم که گفتند چند نفر از اعضاي انجمن و يک نفر از وزارت امور خارجه آلمان و خانم مينا احدي شرکت خواهند کرد. پوزش خواستم و گفتم من به دليل آنکه نمي خواهم مورد سوءاستفاده سياسي قرار گيرم با اين شخص در کنفرانس مطبوعاتي شرکت نخواهم کرد مسئول انجمن تماس گرفت و گفت خانم مينا احدي شرکت نخواهند کرد و از ليست شرکت کنندگان حذف شده است جلسه کنفرانس بدون دعوت از ايشان برگزار شد. اما اين عدم دعوت باعث شد تا عقده اي شود براي خانم مينا احدي. روز قبل از کنفرانس نامه اي را منتشر کردند و اعلام شد که اين نامه توسط فرزندان خانم سکينه محمدي نوشته شده است. و در نامه آمده است که آقاي محمد مصطفايي ديگر وکيل مادرمان نيست. هر چند همچنان اينجانب وکيل خانم سکينه محمدي هست و تاکنون ايشان من را به صورت رسمي عزل نکرده اند. متاسفانه خانم احدي متن تهيه شده خود را به تمام خبرنگاران دادند که مورد توجه آنها قرار نگرفت.
چند روز پيش شخصي از فرانسه تماس گرفت و من را به يک کنفرانس مطبوعاتي دعوت کرد. من نيز پذيرفتم و روز بعد نام شرکت کنندگان در کنفرانس را اعلام کرد که نام خانم مينا احدي که بسيار مايل است خود را مطرح کند و موضوعات حقوق بشري را دستاويزي قرار داده است تا به اهداف سياسي اش برسد و گويا در خارج از کشور نيز جايگاه مناسبي ندارد در ليست شرکت کنندگان بود. من نيز اعلام کردم که تمايلي به شرکت در اين کنفرنس مطبوعاتي ندارم و نپذيرفتم باز هم اين موضوع کينه اي ديگر شد تا خانم احدي با ارتباطاتي که با فرزندان سکينه محمدي به دست آورده بود زمينه صدور نامه اي مجعول ديگري را فراهم کرده و در آن ذکر کند که خانم محمدي به دليل انتشار عکس بي حجاب شخصي ديگر به 99 ضربه شلاق محکوم شده است.
فورا با دادگستري تبريز تماس گرفتم و مسئولين دادگستري که يکي از آنها از دوستان صميمي و نزديکم است اين خبر را شديدا تکذيب کرد. چرا که مي دانستم چنين خبري صحت ندارد.
جالب است بدانيد:
اولا – فرزندان خانم سکينه محمدي به هيچ عنوان به دنبال خواندن روزنامهاي داخلي نيستند په رسد به اينکه نشرياتي مثل اشپيگل يا تايمز را مطالعه کنند. هر چند زبان انگليسي نيز نمي دانند.
ثانيا – اگر سجاد واقعا مادرش را ملاقات نکرده، پس چطور متوجه صدور حکم به 99 ضربه شلاق شده است.
ثالثا – اين عکس را سجاد به همراه عکس ديگري توسط ايميل از طريق کافي نت به اينجانب ارسال نمود و من نيز ترجيح دادم عکس با چادر را منتشر کنم. عکس دوم که در نشريه تايمز منتشر شده است کاملا شبيه خانم محمدي آشتياني بوده و با عکس چادري نيز مطابقت دارد. هر چند تمام اقداماتي که سجاد انجام مي دهد صرفا با راهنمايي خانم مينا احدي بوده است.
رابعا – اگر واقعا عکس منتشر شده مربوط به خانم سکينه محمدي نيست پس چطور ايشان محکوم به 99 ضربه شلاق شدند.
خامسا – بر اساس کدام ماده قانوني خانم سکينه محمدي محکوم شده اند. در هيچ ماده اي مواد قوانين کيفري ايران ماده اي که مجوز صدور حکم شلاق براي اين گونه موارد باشد وجود ندارد.
در آخر لازم است متذکر شوم، کساني که دست به اينگونه اقدامات غير اخلاقي مي زنند بايد بدانند که با دروغ و فريب و اغفال و تحريک هيچ جايگاهي نمي توانند در دل مردم و ايراني ها بدست آوردند بهتر اين است که انسان صادقانه و براي رضاي خدا و احقاق حقوق بشر قدم بردارد و نبايد براي رسيدن به اهدافي عقيدتي عملي برخلاف وجدان واخلاق انجام داد.
اميدوارم همانطور که در دوران وکالتم در ايران توانستم به لطف خدا و مشيت الهي و حمايت هاي فعالين راستين حقوق بشر جان دهها نفر را نجات دهم در خارج از کشور نيز بتوانم فردي موثر باشم. ادعايي ندارم و خدا را هميشه ناظر بر اعمال و رفتارو کردار خود دانسته و مي دانم.
محمد مصطفايي وکيل دادگستري
Thursday, September 2, 2010
یک هو هوس کرده ام به کشیدن . جارو برقی ، اتو ، کتری برقی . هر چیزی که دم دستم باشد . من دروغ گفتم . طراحی کردن را دوست ندارم . من هیچ کاری را دوست ندارم . چراش را نمی دانم . همیشه همین شکلی بوده ام . آدم نمی دانمم من . ای کاش شل سیلور استاین یک شعری هم می نوشت در باب آدم های نمی دانم . آن ها که هیچ چیزی را خوش ندارند , هیچ چیزی سر حال شان نمی آورد . آن ها که نمی دانند آخرش می خواهند کجای دنیا را بگیرند بس که هیچ چیز توی دست شان نیست اما می خواهند جهان را جور دیگری بسازند.همان ها که روی آینه ها می نویسند جهان دیگری ممکن است . آدم هایی که کتاب می خوانند و بیهودگی های زندگی شان را می نویسند .
حالا که پاییز در راه است ، دوباره وسوسه شده ام شال گردن ببافم . داستان های تازه بنویسم . بروم بام تهران تنهایی . که نمی بافم و نمی نویسم و نمی روم . چراش را تنها تو می دانی و شب های پاییزی که بی تو می گذرد بدون همه شما، همه تان که دیروز بودید. همه مان که می خواستیم جهان را عوض کنیم اما خودمان عوض شدیم .
[: روی آینه می نویسم : نیست تردید زمستان گذرد ...
هاشور می زنم آینه را و می نویسم...
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت غم من مخور که دورییییییییییییییییییی
_________________________
این ترانه منو امشب یاد کسی انداخت که پیش تر ها رفیق صداش می کردم. رفیق دیروز با اینکه نیستی و مشق حبس رج می زنی و من دل شکسته و آزرده ام ازت اما امشب به یادت چندین بار این ترانه رو شنیدم. ه
Tuesday, August 24, 2010
شعری ! راسیستی و نژاد پرستانه و پر از خود بزرگ بینی ناسیونالیسم عظمت طلب آریایی از هادی خرسندی ! آدم میخواد روی هر چی شوونیسم و ناسیونالیسمِ بالا بیاره.
یک مشت گداي عرب از راه رسيدنددر ميهن پر رونق ما خانه گزيدند
با روضه و با روزه در اين باغ پر از گل
چون گاو دويدند و چريدند و خزيدند
با چوب و چماق وقمه و دشنه و چاقو
سر ها بشکستند و شکمها بدريدند
گفتند که اين منطق ؛ اسلام عزيز است
اينان که سيه کار تر از شمر و يزيدند
بستند ز نفرت در دانشکده ها را
استاد و مبارز همه در بند کشيدند
آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ
هر جمعه چنان گلهء بز غاله چريدند
با چرک و شپش لشگر جرار گدايان
از سامره و کوفه و بيروت رسيدند
روزيکه جوانان وطن در صف پيکار
لبخند زنان ذائقه مرگ چشيدند
امروز سرافراشته درعين وقاحت
اين مرده خوران مدعي خون شهيدند
اينک همه با غارت اين مردم بدبخت
گويي شرف گمشده را باز خريدند
با زور و ريا کاري و دزدي و تقلب
بر قامت دين جامهء تزوير بريدند
موسيقي شان شيون مرگ است و گدايي
اين کوردلان دشمن شادي و اميدند!
کوته نظران قاصد دوران توحش
بر سقف جهان تار خرافات تنيدند
جز مفت خوري مرده خوري نوحه سرايي
مردم هنر ديگري از شيخ نديدند
اکنون که سفيهان همه در مسند جاهند
اکنون که فقيهان همه چر منگ و پليدند
در ميهن ما . منطق اسلام . چماق است
دزدان همگي پيرو اين دين مبين اند
هادي خرسندي
Sunday, August 22, 2010
اخیراً وزارت اطلاعات با استفاده از ایمیل های بعضی از فعالان شناخته شده ی دانشجوياد آزادي خواه و برابري طلب در تلاش برای ارتباط گرفتن مجدد و جاسوسی از فعالین سیاسی است، با توجه به اینکه پسورد این ایمیل ها در بازجویی ها به اطلاعات تحویل داده شده اند لذا از همه ی رفقا در خواست داریم از باز کردن این ایمیل ها جدا خودداری کنند، توضیح ضروری به سایر رفقا اینکه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با دسترسی به پرونده های فعالین و اطلاع از محرمانه ترین اطلاعات شخصی به راحتی در پوشش دوستان شخص به ارتباط گیری با او می پردازد
Sunday, August 15, 2010
با محبت ؛ به خواهره ...
«مهر ماه های با شکوه تهران. اکتبر های سرد تبعید »
و داشت می درخشید .بعد نوشت : « دیشب ، یک عنکبوت ، با پاهای بزرگش ، کز کرده بود گوشهء دستشویی ! شراره نمی گذارد عنکبوت ها را بکشم . هرپاییز ، توی مهر ماه های تهران ، دوباره دلتنگ می شوم . دلتنگ شراره که دراز می کشید کنار شومینه و برایم حرف های قشنگ و خنده دار می زد و می خندیدیم . دلتنگ خانه که بوی باران می گرفت ، بوی برگ تازهء درخت ها .دلتنگ روزنامه های پهن زمین ، لیوان های گوشه و کنار خانه ، باد سرد نیمه شب ، کلاغ های اذان های گوش خراش دم صبح ، گنجشک های عوضی که سرو صداشان خوابم را حرام می کردند.
.
شراره گرفت عنکبوته را و انداختش بیرون از توی پنجرهء اتاق خواب . کسی این همه دلش نمی سوزد برای عنکبوت ها که شراره . یک لیوان دیدم که مانده بود زیر کاناپه ، دور از چشم مان و مورچه ها ، شکرش را با خود می بردند . گذاشتمش توی ظرفشویی و آب را باز کردم و شاهد غرق شدن مورچه های بیچاره شدم . بعد که خانه خالی شد از جانور های کوچک اضافه ، رفتیم خوابیدیم . دو تایی . من و شراره ... نوشتن عجیب لذتبخش است » ...
توی یکی از نامه هاش نوشته بود : « چیزی بگو که دنیا تا به حال نگفته باشد ! » همان وقت که می خواست بدرخشد . هی می نوشت و پاره می کرد و دوباره می نوشت . هی می نوشت و خسته نمی شد و دوباره می نوشت . یک کتاب کوچک جیبی چاپ کرد . داستان های ریزه میزه اش را توی پاورقی روزنامه ها خواند و لذت برد . تا خواهره توی یکی از نامه هاش ، که زیبا بود و نثر گیرایی داشت و شبیه دیگر نامه هاش نبود ، نوشته بود : « چیزی بگو که دنیا تا به حال نگفته باشد ! » و نامه را که تا ته خواند ، غمگین شد بی دلیل . رفت زیر دوش آب و بغض کرد و اشک نریخت اما . خواست بنویسد برای خواهره ... هیچی . هر چی خواست بنویسد نشد بس که تکراری بودند کلمات و عجیب رقت انگیز .و این شد فلسفهء تمام روزها و شب هایش . و پشت کرد به کلمات . نگذاشت بی پروا بریزند روی سفیدی کاغذ . تمام کلمات تکراری دنیا را پس زد و دنبال چیزی گشت که « دنیا تا به حال نگفته باشد . »و حالا پس از این همه سال ، لذت کوچک اتاق خواب ، راضیش نمی کرد و حتی لذت آواز خواندن ، وقت شستن ظرف های تلنبار شده که این همه دوست داشت . و لذت آب دادن به شمعدانی ها ، بوسه های هول هولی سر صبح ، نگاه کردن به زن توی آینه که با وسواس رژ لب می کشید روی لب های کوچکش . نگرانی از بیکاری این چند وقت ، نوشتن خرج های روزانه روی یخچال ... نه ! دیگر هیچ کدام راضیش نمی کرد .توی لباس تبعید ، که این همه زیبا بود ، درخشید ، اما نه آن جوری که خواندن کلمات پاورقی های روزنامه های الکی . و نه بی دلیل نوشتن ، توی کاغذ های سفید بی خط .
و حالا ، پس از این همه سال ، که شراره دیر کرده بود و ماه زیبا بود ، می شد دنبال یک تکه کاغذ ، همهء خانه را زیر و رو کرد بی نتیجه . می شد ، گمشده های قدیمی را ، دستخط این و آن را ، عکس های سه در چهار بامزهء حالا زرد شده را ، لا به لای کتاب های نیمه خوانده و مجله های سال های دور پیدا کرد .و حالا ، پس از این همه سال که هجوم کلمات خوابش را گرفته بود ، امانش را بریده بود و شراره هم دیر کرده بود و خانه سکوت بود و سکوت ، می شد نشست روی میز آشپزخانه ، با یک مداد کوچک نوک تیز ، غرق در بوی خاک باران خوردهء دم غروب ، داستان های تکراری نوشت توی اکتبر های تبعید . اکتبر های سرد و غمگین تبعید. و حالا ، پس از این همه سال که فقط دوسال و شش ماه است که شراره دیر کرده بود و قلبش می تپید از هیجان ، می شد توی یکی از صفحه های دفترچهء کوچک قرمز آشپزخانه ، قاطی دخل و خرج های روزانه ، قاطی دستور پختن خوراک اسفناج ، نوشت : « دیشب ، یک عنکبوت ، با پاهای بزرگش ، کز کرده بود گوشهء دستشویی
Monday, August 9, 2010
آخ علی........................
علی اعجمی دانشجوی دانشگاه تهران به 4 سال زندان محکوم شد
روز یکشنبه 17 مرداد ماه علی اعجمی دانشجوی رشته حقوق دانشگاه تهران به شعبه 15 دادگاه انقلاب برده شد و حکم سنکین و غیر انسانی 4 سال زندان توسط صلواتی رئیس دادگاه های فرمایشی ولی فقیه علی خامنه ای محکوم گردید.
صلواتی بر مبنای اتهامات واهی که بازجویان وزارت اطلاعات به آقای اعجمی نسبت داده بودند او را مورد محاکمه قرار داد . دانشجوی اسیر به اتهام تبلیغ علیه نظام به 1 سال زندان و اتهام تبانی علیه نظام به 3 سال زندان محکوم شد که جمعا به 4 سال حبس تعزیری محکوم شده است.
علی اعجمی از جمله دانشجویانی بود که در یورش خونین و مغول وار به خوابگاه دانشگاه تهران در سال88 دچار صدماتی شده بود. یورشهای وحشیانه و مغول وار به خوابگاه دانشگاه تهران به دستور احمدی مقدم و احمدرضا رادان شکنجه گر اردوگاه مرگ کهریزک صورت گرفت.
لازم به یادآوری است علی اعجمی دانشجوی دانشگاه تهران، 20 بهمن ماه با یورش مامورن وزارت اطلاعات دستگیر و به شکنجه گاه بند 209 زندان اوین منتقل شد. او پس از 100 روز بازداشت در بند 209 به بند 350 زندان اوین منتقل گردید.
صلواتی قاضی فرمایشی که در صدور احکام اعدام و اجرای آن علیه زندانیان سیاسی شهرت خاصی دارد و تا به حال تعدادی از زندانیان سیاسی توسط این جنایتکار علیه بشریت محکوم به اعدام شده اند که احکام تعدادی از آنها به اجرا در آمده است. این فرد همچنین احکام سنگین و ضد بشری علیه تعداد زیادی از فعالین سیاسی،دانشجویی،زنان و حقوق بشری را صادر کرده است.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،صدور احکام سنگین و غیر انسانی علیه فعالین دانشجویی را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی برای پایان دادن به جنایت علیه بشریت خواستار ارجاع پرونده نقض حقوق بشر این رژیم به شورای امنیت سازمان ملل جهت گرفتن تصمیمات لازم اجرا می باشد.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
گزارش فوق را به سازمانهای زیر ارسال گردید:
کمیساریای عالی حقوق بشر
کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا
سازمان عفو بین الملل